ما باید سرمایه اجتماعی و سرمایه نمادین تولید کنیم

0 ۴۷۸
سمینار اقتضائات و الزامات برنامه ریزی در ایران بدون نفت
گزارش اختصاصی کارایی از سخنرانی محسن رنانی اقتصاددان برجسته کشور در سمینار اقتضائات و الزامات برنامه ریزی در ایران بدون نفت که در دی ماه سال جاری در سازمان مدیریت و برنامه ریزی استان با مشارکت سازمان مدیریت صنعتی نمایندگی آذربایجان شرقی برگزار شد.

از خدا میخواهیم با حفظ ادب کلام، ادب علم و ادب حضور، سخن را آغاز کنیم و با حفظ این آداب سخن را به پایان ببریم به گونه ای که در انتها چیدمان انگاره های ذهنی ما تغییر محسوسی کرده باشد. بسیار خرسندم که در محضر سروران گرامی، فعالین اقتصادی استان، دانشجویان و فعالین اجتماعی هستیم، در محضر علاقه مندان به توسعه ی این آب و خاکیم تا در باب چند سال توسعه ی کشورمان و خطاهایی که در این چند زمینه کردیم گفت و گو کنیم شاید در ادامه ی راه بتوانیم بهتر حرکت کنیم. اجازه بدید سخن رو با این پرسش آغاز کنیم توسعه چیست؟ آیا داشتن منطقه ی آزاد توسعه است؟ آیا انرژی اتمی نماد توسعه است؟ آیا داشتن خودروسازی به مثابه توسعه است؟ آیا داشتن فرودگاه، بزرگراه های شیک، ساختمان های بلند مرتبه، داشتن فناوری های مدرن نماد توسعه هستند؟ و اگر توسعه نیستند، پس توسعه چیست؟ به گمانم این سوالی است که ما صد ساله است پاسخ نداده ایم. ما هنوز نمی دانیم که آیا اساساً توسعه می خواهیم یا نه. آنچه مسلم است در طی سال های اخیر شاخص های توسعه ی ما تغییر چندانی نکرده است البته برخی مظاهر توسعه یافتگی را داریم، که اینها به خاطر وجود نفت است.

توسعه تحولی است که از اندیشه شروع می شود. از مغز شروع می شود و تا در مغز تحول روی ندهد، اتفاقی نخواهد افتاد. هر چه هم در عالم واقع اتفاق بیفتد، قیافه ها و ظاهرها نو شود، توسعه روی نخواهد داد. بنابراین اگر ما رشد کنیم، به معنای رشد اقتصادی، ولی توسعه پیدا نکنیم، این امر خطرناک است. عربستان دارای رشد اقتصادی است اما این رشد که در غیاب نوزایی در اندیشه روی داده است، داعش را پرورانده است. در آلمان ۵ برابر کشور ایران اتومبیل وجود دارد، جمعیت این کشور هم با جمعیت کشور ما برابر است اما کل قربانیان رانندگی در این کشور ٣هزار درصد است. در مقابل در ایران یک پنجم آلمان اتومبیل وجود دارد اما در سال، ٢٠ هزار نفر در اثر سوانح رانندگی کشته می شوند. یعنی اگر آلمانی ها به شرایط ما مبتلا بودند بایستی ١٠٠ هزار کشته میدادند. از طرفی توسعه نیافتگی یعنی فقدان تحمل، این که ما تحمل نداریم که در حین رانندگی یک متر عقب تر بایستیم یا به یک نفر راه بدیم، این یعنی توسعه نیافتگی.

ژیسکاردستن رئیس جمهور فرانسه در سال ١٣۵۵، به ایران مسافرت کرد که البته این سفر، سفر بدی برای شاه بود چون طی این سفر، ژیسکاردستن با شاه به اختلافات جدی برخوردند و چند ماه بعد از برگشت وی، انقلاب به پیروزی رسید ژیسکاردستن جزو رهبران غربی بود که طرفدار سقوط شاه بودند اما به هر روی در جریان سفر وی به ایران، شاه شخصاً به استقبال او رفت. مسیر بازگشت از فرودگاه به کاخ، از طریق خیابان های شیک و تمیز انتخاب شده بود که هم در آنها جدول گذاری شده بود و هم گل کاری صورت گرفته بود. آن روزها مقارن با زمانی بود که کتاب «به سوی دروازه های تمدن بزرگ» شاه، منتشر شده بود و شاه داخل اتومبیل در خصوص این کتاب و ایده های آن با ژیسکاردستن صحبت می کرد. او در این کتاب از این که قرار است ایران ١٠ سال دیگر به ژاپن تبدیل شود، سخن رانده بود. ژیسکاردستن در پاسخ به شاه می گوید: عذرخواهی می کنم اعلی حضرت، فکر نمی کنید این طرح ها برای جامعه ای که مجبور است دور گل های خیابان ها زنجیرکشی کند، زود است؟ به نظرم ژیسکاردستن سوال دقیقی را طرح می کند. آیا جامعه ای که در آن لازم است دور چمن و دور گل های خیابان نرده کشید، اساساً به گل نیاز دارد؟ بی معنی است که گل را با هزینه تمام شده ١٠ هزار تومان بکارید و سپس ٢٠٠ هزار تومان هزینه نرده کشی دور آن نمایید. با این کار هم گل حرام می شود و هم نرده. بهتر نیست نه گل بکارید نه نرده؟ می شود جمع پولی که برای این کار صرف می کنید را در جای دیگری به مصرف برسانید. این مثال به طور دقیقی شکاف توسعه را نشان می دهد. حریم گل بایستی در ذهن ما شکل بگیرد به طوری که زمانی که ما گل را می بینیم به آن نزدیک نشویم. توسعه محدودیت ها را از دنیای خارج به دنیای ذهنی ما منتقل می کند. توسعه عبارت است از ذهنی شدن نرده ها، نرم افزاری شدن نرده ها و فکری شدن نرده ها. به نظرم اصلاً تناژ نرده هایی که به ازای هر یک نفر آدم در این مملکت وجود دارد، شاخص خوبی برای توسعه یافتگی است. هرچه در کشوری سرانه ی کاربرد نرده بیشتر باشد، یعنی شاخص توسعه یافتگی پایین تر است. داستان خیلی ساده است. یعنی وقتی نرده ای وجود ندارد، بدین معنی است که ما خود حریم ها را رعایت می کنیم. توسعه همانند رشد یک شخصیت انسانی است. ما به بلوغ می رسیم، برای به بلوغ رسیدن باید جسم ما رشد کند ولی همزمان با جسم ما بایستی شخصیت ما، روح ما و فکرما نیز رشد کند. توسعه ی اجتماعی یعنی اینکه روح و شخصیت ما نیز به موازات فیزیک ما که عبارتست از اقتصاد، رفاه، صنایع، خیابان ها، جاده ها و فرودگاه ها رشد کند. در این صورت توسعه رخ خواهد داد. در غیر این صورت صرفاً پیشرفت رخ داده نه توسعه. توسعه ما هستیم، نه تجهیزات و ساختمان ها و ابزار آلات. توسعه یعنی تغییر آدم ها، نه تغییر خیابان ها. دقیقاً همان گونه که چنانچه انسان به لحاظ جسمی بزرگ شود اما به لحاظ عقلی کوچک بماند، وضعیت خطرناکی رقم می خورد، اجتماع نیز به همین ترتیب می باشد. جامعه ای که رشد می کند، پیشرفت پیدا می کند، اما رفتارهای اجتماعی و افکار و عادات مردم تغییر نمی کند، جامعه ی خطرناکی است و بایستی از آن ترسید. ماشین در این جامعه نیاز به سرعت گیر دارد. نیاز به پلیس دارد، نیاز به نرده و دوربین دارد و گرنه وضعیت خطرناکی رقم خواهد خورد. اگر با رشد اقتصادی عوض نشویم، رشد پرهزینه و گران می شود. ما چاه های نفت خود را تخلیه کرده ایم، رشد کرده ایم ولی رشد ما گران تمام می شود. برای این رفاهی که هم اکنون به آن دست یافته ایم، پنج برابر آنچه که لازم بوده است را خرج کرده ایم. چرا؟ چون ما عوض نشده ایم. این پول اضافی خرج چه چیزی شده؟ کنترل همدیگر و کنترل خطرات همدیگر.

توسعه تحولی است که از اندیشه شروع می شود. از مغز شروع می شود و تا در مغز تحول روی ندهد، اتفاقی نخواهد افتاد. هر چه هم در عالم واقع اتفاق بیفتد، قیافه ها و ظاهرها نو شود، توسعه روی نخواهد داد. بنابراین اگر ما رشد کنیم، به معنای رشد اقتصادی، ولی توسعه پیدا نکنیم، این امر خطرناک است. عربستان دارای رشد اقتصادی است اما این رشد که در غیاب نوزایی در اندیشه روی داده است، داعش را پرورانده است

همه ی ما برای اینکه اقتصاد راه بیفتد و کشور کار کند، باید صبح سر کار برویم. هزینه ی سر کار رفتن چقدر است؟ علی الاصول این هزینه بایستی نیم لیتر بنزین یا یک بلیط اتوبوس یا یک بلیط مترو باشد و نه بیش از این. اما ما برای سرکار رفتن باید مبلغ قابل توجهی را در آغاز هر سال به عنوان عوارض از بابت هزینه های خط کشی، نرده کشی و نصب سرعت گیر به شهرداری پرداخت کنیم. شهرداری این پول ها را از ما می گیرد و برای خود ما خرج می کند. چون بلد نیستیم رانندگی کنیم هزینه مضاعفی میپردازیم. یک هزینه مربوط به عوارض شهرداری است که مصروف نصب سرعت گیر می شود و یه هزینه هم مربوط به استهلاک اتوموبیل هایمان است که در مواجهه با این سرعت گیرها به وجود می آید. به خاطر اینکه توانایی نداریم نیم سانت کمتر گاز بدیم، این هزینه ها را متقبل می شویم. البته این نیم سانت کمتر گاز دادن خیلی قدرت و تحمل می خواهد اینها توانمندی های بسیار بزرگی است که در فرایند توسعه باید کسب کنیم اما کسب نمی کنیم و کسب نکردیم. بخشی از این مساله به خانواده برمی گردد، بخشی از آن به مدرسه به خانواده باز می گردد و بخشی از آن به حکومت باز می گردد. بنابراین توسعه امر پیچیده ای نیست. توسعه نرم افزاری و ذهنی نیست و چندان به مسائل عالم بیرون ارتباط پیدا نمی کند. پول نقد صرفاً پیشرفت می آورد همانگونه که برای عربستان آورده است اما توسعه چیز دیگری است. برنامه های ۵ ساله توسعه به غلط اسم برنامه ی توسعه را بر خود دارند. برنامه های ۵ ساله، برنامه کارخانه هاست و پتروشیمی ها و پالایشگاه ها و فرودگاه ها و جاده ها. این برنامه ها ربطی به توسعه ندارد و برنامه های رشد است. در کدامیک از برنامه های توسعه ای ما در خصوص تحول انسان ها مطلبی نوشته شده است؟ مثلاً در خصوص اینکه برنامه ریزی انجام دهیم تا در ۵ سال آینده، ١٠ درصد کمتر دروغ بگوئیم، و یا مثلاً متوسط سرعت مان در جاده ها ١٠درصد کاهش پیدا کند. مرحوم عظیمی در جریان تدوین برنامه ی تعادل که بیش از ٣٠، ۴٠ تیم آن را همراهی می کرد، سرمایه ی اجتماعی را هم مورد توجه قرار داد. همین باعث شد تا ماده ی ٩۶ ام تدوین شود و دولت موظف شد تا سالانه سرمایه ی اجتماعی را اندازه گیری و رصد کند، در این خصوص گزارش ارائه کند و برای ارتقای آن گزارش بدهد. اما این کار صورت نمی پذیرد.به طور خلاصه اگر بخواهیم توسعه را به یک کارخانه شبیه بدانیم، که در نهایت قرار است دو محصول ارائه کند: رفاه و رضایت. ورودی آن انسان ها، پول، سرمایه، و آموزش است اما در نهایت انتظار داریم که محصول این کارخانه رفاه و رضایت باشد. رفاه یعنی سوار بر اتوبوس گرم و نرم و مدرن و امنی هستید و رضایت هم یعنی اعصاب شما راحت باشد و با عالم و آدم دعوا نکرده باشید. کارخانه توسعه برای تولید این دو محصول دو خط تولید دارد: یک خط تولید رفاه تولید می کند، یک خط تولید رضایت. دقیقاً همانند کارخانه ی ایران خودرو. به عنوان مثال، یک خط تولید باید شاسی را آماده کند، اتاق را سوار کند، موتور نصب کند تا ماشین آماده حرکت شود. اما اگر یک خط تولید دیگر بر روی ایمنی، کنترل و هدایت آن کار نکند، ممکن است وضعیت خطرناکی رقم بخورد. این ماشین ظاهراً می تواند با سرعت ٢٠٠ کیلومتر در ساعت هم حرکت کند اما اگر بر روی ایمنی این اتوموبیل کار نشده باشد، وضعیت بسیار خطرناکی رقم خواهد خورد. توسعه هم دقیقاً بدین ترتیب است. یکی از خطوط تولید در کارخانه توسعه سرمایه گذاریست، که همان پتروشیمی و فولاد است که از دل آن رفاه درمی آید اما اگر خط تولید دیگر کار نکند و این ها را ایمن نکند، رفتارهای ما را اخلاقی نکند، ما را به انسان های بهتری تبدیل نکند و رفتارهای ما را قابل کنترل ننماید، بدین معنی است که خط تولید دوم که مسئول خلق رضایت است، خوب کار نمی کند. پس توسعه دو بعد دارد: بعد رفاهی اقتصادی، که بیشتر فیزیکی، مادی و مبتنی بر فناوری است و بعد فرهنگی رفتاری. بعد مادی اقتصادی که رفاه را می آفریند و بعد فرهنگی رفتاری که رضایت را در اختیار ما قرار می دهد. در انتها رضایت و رفاه با هم ترکیب می شوند و توسعه رخ می دهد. پس خط تولید رفاه، خط مادی، اقتصادی، فیزیکی و خط تولید رضایت، خط رفتاری و فرهنگی، تحول رفتاری و فرهنگی است. این بعد مادی و فیزیکی مدرنیزاسیون (نوسازی) نام دارد و بعد فرهنگی رفتاری، مدرنیته (نوگرایی). پس مدرنیزاسیون یعنی بیرون نو بشود و مدرنیته یعنی درون نو شود. مدرنیزاسیون یا نوسازی یعنی فیزیک نو شود اما مدرنیته یا نوگرایی یعنی ذهن نو می شود. توسعه یک تحول رفتاری است که باید خیلی تدریجی و آرام آرام در وجود ما ببالد. در سال های بعد از انقلاب تمام توجه ما به بعد فیزیکی و مادی بوده است. اصلاً، از نقطه ی صفر دنیای مدرن یعنی از زمان امضای قانون اساسی مشروطیت، که ما وارد دنیای مدرن شدیم، همین گونه بوده است. تفاوت دنیای مدرن و دنیای ماقبل مدرن در چیست؟ در دنیای ما قبل مدرن رابطه حکومت کننده و حکومت شوندگان براساس سنت ها و پیوندهای قبیله ای است اما در دنیای مدرن رابطه ی حاکم و مردمان و شهروندان براساس قرارداد اجتماعی، قانون اساسی و حق نظارت شهروندان است. ما با فرمان مشروطیت در واقع وارد دنیای مدرن شدیم. در اردیبهشت ١٢٨۴ فرمان مشروطیت صادر می شود و تنها دو سه ماه پس از آن در مرداد ١٢٨۴ اولین چاه نفت ایران در مسجد سلیمان فوران می کند. این بخش همان طالع تیره و تار ماست. دولت مدرن وقتی در ایران پیدا شد و ما زمانی وارد دنیای مدرن شدیم که نفت هم کشف شد. یعنی هنوز ما تغییر نکرده بودیم که جیب هایمان پر از پول شد. بنابراین رفتارهای ما دقیقاً مشابه رفتار آدم های تازه به دوران رسیده است. این مساله در صنعت و جاده سازی است. عدلیه، نظمیه و آموزش و پرورش همه از نهادهای دوره ی مدرن است. رضا شاه عدلیه تاسیس می کند اما اولین رئیس عدلیه را در زندان می کشد. نظمیه تاسیس می کند اما اولین رئیس نظمیه را نیز در زندان شکنجه می کند. چرا این تعارض ها رخ می دهد چون پول نفت وجود دارد. پیدایش و اکتشاف نفت در موقع بسیار بدی بوده است. اگر نفت ٣٠ یا ۴٠ سال بعد از آن در ایران اکتشاف شده بود، داستان بسیار متفاوتی رقم می خورد. تغییرات تدریجی تر، آرام تر و بهتر به وقوع می پیوست.

برای اینکه هر دو خط تولید کار کند، هم خط تولید رفاه، و هم خط تولید رضایت، ما حداقل نیازمند ۴ نوع سرمایه هستیم. اما من بایستی پیش از پرداخت به این ۴ نوع سرمایه، توضیح دهم که منظورم از سرمایه چیست. سرمایه با ثروت و دارایی متفاوت است. دارایی مشتمل بر آن مواردی است که ما صاحب آن ها هستیم اما به درد ما نمی خورند؛ نه می توانیم بواسطه وجود آنها لذت و رفاه به دست آوریم و نه می توانیم از این دارایی ها تولید و ارزش خلق کنیم. به عنوان مثال خانه ای که از والدینمان به ارث می رسد اما وراث بر سر آن اختلاف دارند به طوری که نه آن را می فروشند و نه برای هیچ یک از وراث قابل استفاده است، این دارایی به درد نمی خورد.

در اردیبهشت ١٢٨۴ فرمان مشروطیت صادر می شود و تنها دو سه ماه پس از آن در مرداد ١٢٨۴ اولین چاه نفت ایران در مسجد سلیمان فوران می کند. این بخش همان طالع تیره و تار ماست. دولت مدرن وقتی در ایران پیدا شد و ما زمانی وارد دنیای مدرن شدیم که نفت هم کشف شد. یعنی هنوز ما تغییر نکرده بودیم که جیب هایمان پر از پول شد. بنابراین رفتارهای ما دقیقاً مشابه رفتار آدم های تازه به دوران رسیده است.

بنابراین دارایی عبارتست از داشته هایی که نه خلق رفاه می کنند و نه خلق تولید و ارزش. اما اگر خانه ای که به ما ارث رسیده، قابل فروش یا قابل سکونت باشد، دارایی ما به ثروت تبدیل می شود. چنانچه بتوانیم خانه مورد بحث را به فروش برسانیم و پول حاصل از فروش را وارد کار تولید، تجارت، بورس، و به طور کلی کسب و کار و خلق ارزش کنیم، آن پول به سرمایه تبدیل می شود. اما نکته این است که ما بخش بزرگی از زندگی خود را یا صرف نگهداری دارایی ها می کنیم و یا صرف کسب ثروت. در حالی که مهم، داشتن سرمایه است. یکی از مشکلات ما ایرانی ها این است که سرمایه اصلی که خود هستیم را نادیده می انگاریم، خود ما، توانایی هایمان، روح مان و عمرمان را یا صرف نگه داشتن دارایی ها می کنیم و یا صرف کسب ثروت.

در حالی که آن چه که صرف این دو مورد می گردد، خود سرمایه است و می توان از آن ارزش خلق کرد. درحالی که این دارایی است که بایستی به ثروت تبدیل شود و ثروت به سرمایه.

اما ما برعکس، سرمایه را به ثروت تبدیل می کنیم، و ثروت را به دارایی. همان طور که گفتم سرمایه آن چیزی است که از قبل آن ارزش، سود و منفعت تولید می شود. سرمایه البته ویژگی های دیگری هم دارد از جمله این که نبایستی مستهلک شود. به عنوان مثال می توان اتومبیل را به مثابه سرمایه محسوب کرد چرا که ٢٠ سال مورد استفاده قرار می گیرد و بعد از بین می رود، استهلاک آن نیز کم است. سرمایه ها، سرمایه های دیگر را به سمت خود جلب می کنند. بدین ترتیب با داشتن سرمایه اقتصادی، می توان سرمایه های دیگری همچون سرمایه علمی و سرمایه ی سیاسی را هم کسب کرد.

از دیگر ویژگی ها سرمایه، این است که سرمایه ها قابل انباشت و قابل ذخیره سازی اند. پس هرچیزی از این جنس بود، می تواند سرمایه محسوب گردد. آبرو سرمایه است، اعتبار سرمایه است، شهرت سرمایه است، علم سرمایه است، رفاقت سرمایه است، پول هم سرمایه است.

با این توضیحات می خواهم در مورد چهار سرمایه که در مورد آن صحبت کردم، توضیح دهم. برای این که دو خط تولید توسعه، یعنی رفاه و رضایت به خوبی کار کنند، چهار سرمایه مورد نیاز است: سرمایه اقتصادی و سرمایه انسانی برای خط تولید رفاه، و سرمایه اجتماعی و سرمایه نمادین برای خط تولید رضایت.

همانطور که گفتم خروجی خط تولید رفاه، کارخانه، جاده، فرودگاه و فن آوری است که دسترسی به این ها، مستلزم سرمایه اقتصادی و سرمایه ی انسانی است.

و اما برای تولید رضایت هم دو سرمایه اجتماعی و نمادین لازم است. سرمایه اجتماعی چیزی است که وقتی با یکدیگر به صورت معنوی جمع می شویم، وجود دارد. به عنوان مثال رابطه دو دوست، همکاری در قالب یک حزب، مشارکت در امور خیریه، همه و همه نشان دهنده وجود یک سرمایه اجتماعی است. اعضای یک کوچه را در نظر بگیرید، چنانچه این افراد در هنگام مواجهه با یکدیگر به زور به هم سلام کنند، این بدین معنی است که سرمایه اجتماعی وجود ندارد. سرمایه اجتماعی هم جزو مواردی است که می تواند به پول یا منفعت مالی تبدیل شود. به عنوان مثال، من می خواهم برای فرزندم جشن عروسی بگیرم اما چون خانه من کوچک است، نمی توانم و بایستی پول خرج کنم و جشن را در تالار عروسی برگزار کنم. اما وقتی که با همسایه و دوستان خود ارتباط خوبی دارم، می توانم جشن عروسی فرزندم را در خانه آنها برگزار کنم. پس این رفاقت، ترجمان مالی پیدا می کند. پس سرمایه اجتماعی بین من و همسایگان، برای من منفعت مالی در پی دارد. سرمایه اجتماعی یعنی قانون گرایی، دوستی، اعتماد، مشارکت مدنی، تشکیل نهادهای مدنی، نهادهای دوستدار محیط زیست، راه اندازی حزب، راه اندازی بنیادهای خیریه، همکاری، همیاری، مدارا، و قبول اینکه دیگران حق دارند متفاوت از ما بیندیشند، متفاوت از ما زندگی کنند، متفاوت از ما بپوشند، متفاوت از ما زندگی کنند. اصلاً مدارا سرمایه اجتماعی بسیار مهمی است به طوری که جامعه ای که مدارا ندارد، سرمایه ی اجتماعی ندارد. نشاط، شادی، سرود محلی، سرود ملی، رقص های قومی، موسیقی قومی، آواز قومی همه و همه سرمایه اجتماعی هستند. سرمایه اجتماعی در واقع آن چیزی است که ما را به هم گره می زند و ما را کنار هم نگه می دارد.

همان گونه که گفتم خط تولید رفاه، هم نیازمند سرمایه اجتماعی است و هم نیازمند سرمایه نمادین.

و اما سرمایه نمادین(Symbolic Capital)؛ سرمایه نمادین بدین معناست که هر کدام از سرمایه های موجود در یک کشور از جمله سرمایه های اقتصادی، سرمایه های انسانی و سرمایه اجتماعی آنقدر به شهرت توام با احترام و افتخار می رسند که حالت نمادین به خود می گیرند. البته این شهرت توام با افتخار، مقدس نیست. فرق کاریزماها و شخصیت های کاریزماتیک، با سرمایه های نمادین این است که کاریزماها مقدس هستند، اما سرمایه های نمادین مقدس نیستند اما احترام همه را جلب می کنند. به عنوان مثال یک ساختمان در یک منطقه به گونه ای احداث می شود که نظر همگان را به خود جلب می کند همانند برج العربیه در دبی. این سازه با همان سیمانی ساخته شده است که سایر ساختمان ها هم با همان سازه ساخته می شوند. اما طراحی این برج به گونه ای بوده است که پوستر آن در همه جا نصب می شود. ابن برج برای امارات متحده عربی یک سرمایه اقتصادی است که موجب افتخار است و به عنوان نماد دبی مطرح می شود. احتمالاً همه ما عکس اپرای سیدنی را دیده ایم. این ساختمان در کنار اقیانوس احداث شده اما نحوه ساخت آن به گونه ای است که مردم به محض دیدن آن، می فهمند که آن مکان سیدنی است. پس در آن جا سرمایه اقتصادی به سرمایه نمادین تبدیل شده است. به عنوان مثال، تخت جمشید یک سرمایه فرهنگی است که هم اکنون به یک سرمایه نمادین تبدیل شده است. افرادی که جزو سرمایه های انسانی محسوب می شوند، زمانی که به مرز شهرت و افتخار می رسند، به سرمایه نمادین بدل می شوند. به عنوان مثال، استاد فرشچیان که یک سرمایه انسانی است. چون به مرز شهرت رسیده، برای ایرانیان به یک سرمایه نمادین تبدیل شده است. همینطور شهریار و شجریان. سرمایه های اجتماعی هم می توانند به سرمایه های نمادین تبدیل شوند از جمله مراسم نوروز و سیزده بدر. این که در نوروز دور یکدیگر جمع می شویم، گفت و گو می کنیم، رفاقت می کنیم، کدورت ها را کنار می گذاریم، عید دیدنی می رویم، این ها سرمایه اجتماعی ماست. اما الان نوروز در عین حال به یک سرمایه نمادین نیز برای ما تبدیل شده است.

در روز عاشورا همه دور هم جمع می شویم، همکاری می کنیم و به یکدیگر کمک می کنیم. این مراسم، یک سرمایه اجتماعی است اما زمانی که عاشورا شهرت جهانی پیدا می کند، برای ما به یک سرمایه نمادین تبدیل می شود. عاشورا، تنها روزی است که ما همه با هم رفیقیم، فقرا بیش از ثروتمندان غذا می خورند، تنها روزی است که در ایران گرسنه نداریم و فقرا به اندازه کافی غذا می خورند. مثلاً عید نوروز هم ممکن است به اندازه عاشورا برای فقرا کارکرد مثبت نداشته باشد، چون تهیه لباس و ملزومات عید برای این افراد دشوار است، اما در عاشورا هم فقرا خوشحالند و هم ثروتمندان.

هر جا سرمایه نمادین وجود داشته باشد، قیمت خود و هرچه وابسته به خود است، را بالا می برد. اگر استاد فرشچیان و یکی از بهترین دانشجوهای وی که به اندازه خود استاد حرفه ای است، دو نقاشی عین هم بکشند که حتی هیچ کس نتواند آن را از یکدیگر تشخیص دهد، باز هم وقتی کار به قیمت گذاری می رسد، اثر فرشچیان ده ها برابر اثر دانشجویش خریداری خواهد شد. این پول در واقع پول سرمایه نمادین استاد فرشچیان است نه پول نقاشی.

همچنین سرمایه های نمادین می توانند ثبات، آرامش و اجماع را به جامعه هدیه کنند به عنوان مثال مراجع تقلید در صد سال پیش چنین کارکردی داشته اند. سرمایه های نمادین همچنین رابطه های ما را قانون مند می کنند، ارزش آفرین هستند، اخلاق ایجاد می کنند والگو درست می کنند.

در سال های پس از جنگ آنچه که رخ داد این بود که تمام توجه دولت های پس از جنگ رفت به سمت سرمایه اقتصادی و انسانی، و خط تولید رفاه. از تاسیس کارخانه تا توسعه صنعت تولید سیمان، تولید برق، تاسیس دانشگاه در هر صورت تمام توجه ما معطوف به سرمایه گذاری در سرمایه ی اقتصادی و انسانی بود و اصلا سرمایه گذاری اجتماعی و نمادین مرکز توجه ما نبود. حتی همین الان هم در تدوین برنامه ی ششم هیچ جا اسمی از سرمایه نمادین نیست، احتمالاً سرمایه اجتماعی هم مورد غفلت واقع شده است. این است که می گویم برنامه های ما، برنامه های توسعه نیست، برنامه رشد و پیشرفت است. به نظر من مهمترین کار ما در این مقطع زمانی تولید سرمایه های اجتماعی و نمادین است که در نهایت بتوانند در کنار هم خط تولید رضایت را به کار اندازند.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.