توسعه در قاب مفهوم

0 ۳۴۰
دکتر محمدباقر بهشتی
استاد اقتصاد دانشگاه

انسان موجودی است اجتماعی. زندگی اجتماعی ابعاد مختلف اقتصادی، فرهنگی و سیاسی دارد. توسعه دربرگیرندۀ همۀ ابعاد زندگی اجتماعی است. مفهوم سادۀ توسعه را می‌توان به بهبود مستمر همۀ ابعاد زندگی اجتماعی تعبیر کرد. یعنی اگر هر روز وضع اقتصادی مردم بهبود یابد و رفاه آنان مستمراً افزایش پیدا کند؛ باورها و رفتارهای مردم همیشه ارتقاء یابد؛ و از نظر سیاسی به مرور زمان مردم آزادی بیشتری داشته باشند و حق انتخابشان افزایش پیدا کند این حالت را توسعه می‌نامند.
توسعه همزاد زندگی اجتماعی است و به همین دلیل در نظریات اجتماعی سراسر تاریخ می‌توان نظریه‌هایی در خصوص توسعه هم دید امّا علم توسعه بعد از جنگ جهانی دوم (1939-1944) زاده شده است.
دو دلیل اصلی برای تولد توسعه به صورت علم در دورۀ بعد از جنگ جهانی دوّم می‌توان ذکر کرد. همان‌طوری که می‌دانیم در تاریخ جهان دو بار جنگ جهانی اتفاق افتاده که هر دو در قرن بیستم و آن هم در نیمۀ اول این قرن رخ داده است. کشورهای درگیر در جنگ جهانی اول (1914-1918) به جای آن که از ویرانی‌ها و خسارت‌های این جنگ درس عبرت بگیرند و مسیر صلح جهانی را انتخاب کنند در فاصله ای نه چندان زیاد از پایان جنگ جهانی اول به شروع جنگ جهانی دوم (1939-1944) پرداختند که این جنگ ده‌ها میلیون کشته داد و سکونتگاه های زیادی را ویران کرد و خسارت فراوان بر اقتصاد وارد ساخت.
در جریان جنگ جهانی دوم، بسیاری از کشورهای توسعه نیافته توسط کشورهای توسعه یافتۀ درگیر جنگ اشغال شدند که ایران نیز از جملۀ آن‌ها بود که توسط نیروهای آمریکا، شوروی و انگلیس اشغال گردید. اشغال کشورهای توسعه نیافته که تعداد کثیری از آن‌ها مستعمره بودند باعث شد که مردم این کشورها با دیدن امکانات وتجهیزات نیروهای اشغالگر متوجه عقب ماندگی خود شدند و به دنبال آن به فکر استقلال و آزادی مردم کشورشان افتادند.
بنابراین، بعد از جنگ جهانی دوم دو نیاز اساسی در سطح دنیا مطرح گردید یکی بازسازی کشورهای آسیب دیده از جنگ و دیگری توسعۀ کشورهای مستعمره و عقب مانده. از برآیند این دو نیاز تشکیلاتی به نام بانک بین المللی ترمیم و توسعه(International Bank for Reconstruction and Development) با علامت اختصاری IBRD در سال 1944 تأسیس شد تا هم به بازسازی کشورهای آسیب دیده بپردازد و هم موضوع توسعۀ کشورهای توسعه نیافته را در دستور کار قرار دهد.
پس علم توسعه در دورۀ پس از پایان جنگ جهانی دوم زاده شد و نظریات متعدد توسعه از دید اقتصادی، اجتماعی وفرهنگی بطور وسیع مطرح گردید و روز به روز بر دامنه وعمق نظریات و استراتژی های توسعه افزوده شد.
باید دانست در جنگ جهانی دوم، جبهۀ متفقین متشکل از آمریکا، انگلیس، فرانسه و شوروی به پیروزی رسید. در بین این کشورها آمریکا تنها کشوری بود که عملاً آسیب چندانی ندید و بنابراین به برکت رشد اقتصادی مستمر و عدم تحمل خسارات و ویرانی، در دورۀ بعد از جنگ جهانی دوم، با توان مالی زیادی که داشت به بازسازی دیگر کشورها مخصوصاً کشورهای اروپایی کمک کرد و در رقابت با قدرت‌های برتر جهان به ابرقدرت جهان تبدیل شد به طوری که دلار آمریکای (پیروز) جایگزین پوند انگلیس گردید و به مرور زمان سنگرهای امپراتوری انگلستان به آمریکا سپرده شد.

اما توسعه چیست؟
هنوز در مورد مفهوم توسعه و تعریف آن وحدت نظر وجود ندارد بنابراین از طریق مراجعه با منابع مختلف می‌توان تعاریف متعدد و مختلفی از توسعه به دست آورد. در این قسمت تلاش می‌شود تعاریف توسعه براساس چند گروه طبقه بندی و تشریح گردد.

1-2-1 تعریف توسعه از دید ساختارگراها
منظور از ساختارگرایی بیان نظرات کسانی است که معتقدند توسعه در جامعه زمانی صورت می گیرد که ساختارهای آن تغییر یابد. معروف ترین تعریفی که در این مورد وجود دارد تعریف توسعه از دید آرتور لوئیس است.
توسعه از نظر لوئیس عبارت است از گسترش تدریجی بخش مدرن و کاهش تدریجی بخش سنتی. یعنی او معتقد است جامعه ای که می خواهد به توسعه برسد باید بخش مدرن را به تدریج گسترش دهد و در مقابل بخش سنتی را تدریجاً همزمان کاهش دهد (Bigesten 1983, p.30).
برای آن که معنی بخش مدرن و بخش سنتی درست معرفی شود لازم است مروری مختصر از ویژگی‌های سده های میانی و بعد از آن انجام شود.
کل دوره های زندگی اجتماعی به سه دورۀ کلی: سده های ابتدایی یا دوران باستان، سده های میانی یا قرون وسطی و عصر جدید تقسیم می‌شود. سده های ابتدایی به دورانی که از ابتدای تمدن بشری آغاز می شود و تا قرن پنجم میلادی ادامه می یابد اطلاق می‌شود. سده های میانی یا قرون وسطی از قرن 5 تا 15 میلادی را در برمی گیرد و از آن به بعد به عصر جدید معروف است.
گفتنی است مسیحیت در سال 333 میلادی وارد اروپا شد ودر قرن 5 رسماً به عنوان دین رسمی اروپا اعلام. سده های میانی 1000 سال طول می کشد و در سال 1453 با فتح قسطنطنیه (استانبول) رنسانس آغاز می‌شود (شریعتی بی تا ص 17 ).
دوران هزارۀ قرون وسطی همزمان بود با استقرار نظام فئودالیسم در اروپا. نظام فئودالیته نظامی بود که منشأ ثروت مالکیت زمین محسوب می شد. در این نظام طبقاتی، فئودال در رأس هرم قرار داشت و کشاورزی که روی زمین کار می کرد حق ترک زمین را نداشت و با زمین خرید وفروش می شد. به کشاورزی که روی زمین کار می کرد سرو (serve) می گفتند به طوری که سیستم فئودالیسم را سیستم سرواژ یا (servage) هم می نامند. همان‌طوری که مذکور افتاد کسانی که روی زمین کار می کردند آزادی جابه جایی یا مهاجرت نداشتند بلکه با انتقال زمین از یک فئودال به فئودال دیگر، کشاورز هم به مالکیت فئودال جدید در می آمد.

قدرت اقتصادی سده های میانی در دست فئودال ها بود و پاپ به عنوان رهبر دین مسیحیت هم دارای قدرت دینی بود و هم قدرت سیاسی.
ویژگی‌های عمدۀ سده های میانی عبارت است از:
1- فئودالیته نظام اقتصادی واجتماعی است.
2- نظام سیاسی آن مبتنی بر حاکمیت مطلق پاپ برهمه است.
3- نبودن ملت
4- عدم مرکزیت سیاسی یعنی در امت مسیحی مرکزی به نام حکومت سیاسی یا ملی وجود ندارد اما مرکزیت مذهبی هست.
5- انحصار زبان لاتین به نام زبان خدا. در واقع می‌توان گفت مسیحیت سده های میانی مسیحیت فلسطینی نیست بلکه ارسطوی یونانی است که ظاهر مسیح پیدا کرده است.

پاپ حکومت را آسمانی می دانست و رهبران دین مسیحیت ذات خود را روحانی می دانستند و دیگران را جسمانی. رهبران دینی تبلیغ می کردند که جسمانی ها نمی توانند ارتباط مستقیم با خدا داشته باشند و برای برقراری رابطه با خدا باید به رهبران دینی متوسل شوند تا آنان واسط مردم و خدا گردند. فلسفۀ مراسم اعتراف در مسیحیت از همین باور ناشی شده است. در قرون وسطی هرگونه آموزۀ مخالف کلیسا ممنوع بود و تفتیش عقاید در سراسر حاکمیت پاپ امری رایج بود.کلیسا به مردم می آموخت که تجرد را بر تأهل ترجیح دهند زیرا حضرت عیسی (ع) هم مجرد بود!

– کلیسا تبلیغ می کرد اگر کسی به شما ظلم می‌کند تحمل کنید زیرا دنیا دو سه روز بیش نیست و در عوض شما به بهشت خواهید رفت.
– آموزه های کلیسا این بود که دلیلی ندارد که مردم به دنبال کار وتلاش باشند بلکه آخرت گرایی را تبلیغ می نمود و دنیاداری را تقبیح می کرد.
-رهبران مسیحیت بهره را حرام می دانستند.
-پاپ می گفت خدا از خنده خشمگین می‌شود.
– در دورۀ حاکمیت مسحیت، پاپ حکومت را مقدس و آسمانی می دانست (شریعتی بی تا، صص 19-55).

در سده های میانی بارها بین مسلمانان و مسیحیان جنگ رخ داده که به جنگ های صلیبی معروف است. آخرین باری که این جنگ اتفاق افتاد سال 1453 میلادی بود که مسلمانان بر مسیحیان پیروز شدند و در نتیجۀ این غلبه، شهر قسطنطنیه (استانبول) به دست مسلمانان افتاد. مسحیان شکست خورده از استانبول فرار کردند و برای یافتن دلیل شکست خود اقدام به ترجمۀ کتاب های دانشمندان مسلمان به زبان های اروپایی (که با تضعیف پاپ در کنار زبان لاتین متداول شده بود) کردند و دریافتند علت العلل شکست آنان از مسلمانان به دین آنان برمی گردد. به دنبال آن افرادی (که برخی از آنان از رهبران دین مسیحیت بودند) به دین موجود زبان اعتراض (protest ) گشودند و در ادامه مذهبی با عنوان پروتستان به وجود آمد. آموزه های این مذهب جدید عبارت بود از:
-تشویق مردم به تأهل
– ترغیب مردم به دنیاداری توأم با آخرت گرایی
– تشویق مردم به کار وتلاش و حذف حرمت ربا
– یکسان دانستن همۀ مردم در ارتباط مستقیم با خدا
– تشویق مردم به خنده با این جمله که خداوند از خنده خوشش می آید.
– خارج کردن حکومت از موضوع آسمانی و معرفی آن به عنوان امر زمینی و انسانی.

ملاحظه می‌شود ماهیت اعتقادی پروتستان با کاتولیک تفاوت اساسی دارد که پروتستانیسم با اعتقادات اسلامی قرابت نزدیکی دارد تا با مذهب کاتولیک. می‌توان گفت مسیحیان با مطالعۀ کتاب های مسلمان و آشنا شدن با عقاید اسلامی تصمیم به تحول در باورهای خود گرفتند به همین دلیل است که یک نویسندۀ آلمانی، پروتستانیسم را مسیحیت اسلامیزه شده می داند (شریعتی بی تا، صص 55-56).
این تفکر پروتسنتانیسم بود که رنسانس را به وجود آورد و پس از فروپاشی فئودالیسم موجب به وجود آمدن نظام سرمایه داری گردید. رنسانس به انگلیسی Renewcence و به فرانسوی Renaissance گفته می‌شود و معنی آن تجدید حیات و تولد دوباره است. در واقع مسیحیان اروپا بعد از شکست در مقابل مسلمانان در سال 1453 عامل شکست خود را دین خود تشخیص دادند و با آشنایی که با تعلیمات اسلامی پیدا کردند تحولی در باورهای خود ایجاد کردند و در این راستا علم باور شدند، روز به روز شهرنشین و صنعتی شدند و همزمان از روستانشینی و کشاورزی (سنتی) آن‌ها کاسته شد. علم باوری، شهرنشینی و صنعتی شدن محصول رنسانس و پدیدۀ مدرن محسوب می شدند که قبل از رنسانس در غرب غریبه بود.
تا زمان جنگ های صلیبی دو نیروی عمده در اروپا وجود داشت: کلیسا و فئودال. پادشاهان قدرت چندانی نداشتند و زندگی شهری نیز از تحرک و رونق برخوردار نبود. تحولات عصر رنسانس موجب افزایش قدرت شاهان و گسترش شهرنشینی و کاهش قدرت کلیسا و فئودال ها شد. رشد تجارت و فعالیت های اقتصادی در شهرها موجب تحول چشمگیری شد و اصناف پا به عرصه گذاشتند. اصناف هم تولید کننده بودند و هم فروشنده. نا امنی راه ها و مشکلاتی از قبیل قیمت گذاری و انحصار کالا موجب شد که اصناف گردهم جمع شوند. به زودی توسعۀ فعالیت اصناف به مسایل نظامی و سیاسی نیز کشیده شد. پادشاهان به حمایت از اصناف برخاستند و طولی نکشید در مقابل فئودال ها طبقۀ متوسط که همان بورژواها (Bourgeois) بودند تشکیل شد.
پروتستانیسم عامل اصلی رشد سرمایه داری بود که وبر با نگاشتن کتاب معروف اخلاق پروتستان و روح سرمایه داری برآن مهر تأیید زده است. بنابراین، تغییر باور مسیحیان از ارتدکس کاتولیک به پروتستان، زمینه را برای مدیریت علمی و بسترسازی توسعه فراهم ساخت. بعد از رنسانس، قدرت رهبران دینی کاهش یافت، قدرت سیاسی از پاپ به شاهان و امپراتوران منتقل شد؛ قدرت اقتصادی از فئودال ها به بورژواها و سرمایه داران انتقال یافت و در ادامۀ همین روند تحول، در سال 1798 با وقوع انقلاب کبیر فرانسه، قدرت شاهان و امپراتوران با تدوین شدن قانون اساسی و تقسیم قدرت رهبران در جامعه، محدود شد که به این دلیل این انقلاب به انقلاب مشروطه و تولد قانون اساسی معروف است.
رنسانس و انقلاب مشروطه، زمینه را برای انقلاب صنعتی فراهم کرد که همزمان با صنعتی شدن، میزان شهرنشینی هم در کشورهای مربوط افزایش پیدا کرد.
بنابراین، همان‌طوری که لوئیس هم بیان می دارد پس از رنسانس پدیده های مدرن به صورت تفکر علمی، صنعتی شده و شهرنشینی به تدریج گسترش یافت و در عین حال، تفکرات غیر علمی، کشاورزی (سنتی) و روستانشینی به تدریج نزول پیدا نمود. امروزه می‌توان گفت در کشورهای توسعه یافته، تفکرات علمی همه گیر شده، فعالیت های کشاورزی سنتی جای خود را به کشاورزی صنعتی داده و همۀ مردم یا در شهرها زندگی می کنند یا در مراکز سکونتی کوچک که در هرحال وضعیت مردم از نظر برخورداری از امکانات دست کمی از مردم شهرنشین ندارد مضافاً این که اینگونه مراکز آلودگی و مشکل ترافیک شهرهای بزرگ را هم ندارند.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.