نگرشی دیگر به خلاقیت و توسعه اقتصادی

0 ۱,۰۵۴

گزارش سخنرانی دکتر محمود متوسلی ، اقتصاددان و عضو هیئت علمی دانشگاه تهران
برگزار شده در تاریخ 29 شهریور ماه در تالار خاقانی خانه فرهنگ تبریز

 


تنظیم گزارش : اکرم اکبری

برای شروع بحث در مورد توسعه، ابتدا لازم است به صورت اجمالی مروری بر تاریخ داشته باشیم. تئوری های مربوط به توسعه کدام ها بودند و چه انگاره ها یا به عبارتی، چه اصول مسلّمی در پسِ این تئوری ها نهفته است. چراکه همین انگاره ها و اصول مسلّم هستند که منجر به ایجاد مکاتب می شوند. به عبارت دیگر، با پیش فرض ها، پیش انگاره ها و با فلسفه و ارزش های ذهنی آن اندیشمند است که مکتب پایه گذاری می شود. و در ادامه مکاتب، تئوری ها خلق می شوند و از تئوری ها نیز سیاست ها به دست می آیند و از سیاست، عملکرد اقتصادی پدید می آید. متاسفانه اغلب ما قالب زده شده ایم. به عنوان مثال؛ زمانی که در مورد تورم بحث می شود، دانشجویان می گویند عملکرد اقتصاد بد است و بلافاصله شروع به ارائه توضیح در ارتباط با پول و یا تئوری کمی پول می کنند. این توصیه ها از همان تئوری ها سرچشمه می گیرند. و منشاء تئوری ها مکاتب هستند و نئوکلاسیک نیز مکتب مرسوم است. باید نسبت به بنیان فلسفی مکتب شناخت پیدا کرد. بنابراین، باید به انگاره ها توجه کرد و اینکه تغییر انگاره ها منجر به چه تغییراتی می شوند.
سپس با مثالی از داگلاس نورث برنده جایزه نوبل، به نظر ایشان نسبت به عملکرد اقتصادی یا توسعه اقتصادی می پردازیم. اینکه اساس توسعه چیست. او در آخرین مقالات خود به ذهن اشاره می کند. اینکه هر چه داریم مربوط به ذهن ما است و جهان ما در جهان ذهن خلاصه می شود. بحث اساسی داگلاس نورث این است که جهان ذهن را چگونه باید ساخت تا به دید متفاوت نسبت به جامعه منجر شود. در ادامه همین بحث است که بحث های عمیق علوم شناختی و هم چنین علوم عصبی شناسی مطرح می شوند (کتابی نیز در این زمینه تحت عنوان اقتصاد عصب شناختی دکتر محمود متوسلی در دست انتشار است).
اندکی نیز به فلسفه خود کانت می پردازیم که به چیستی مغز اشاره می کند. نحوه دریافت مطلب، فرآیند فهم آن و مراحل بعدی را بحث می کند. اینکه هر کدام از ما در مغز خود چه داریم. به اعتقاد کانت هر فرد در ذهن خود جهانی دارد که مولانا نیز به جام جهان نمای وجود اشاره داشته است. این موارد را امروز علوم شناختی به ما نشان می دهند. از نظر کانت ما موجودات مقید و محدود هستیم. مقید بدین معنا که به عنوان مثال قدرت احساسات ما از برخی از جانوان و حیوانات کم تر است. چشم ما قدرت دید خاصی دارد، گوش ما فقط قادر به شنیدن فرکانس های است. به عبارتی ما محدود به احساسات خود هستیم و عقل نیز به همین شکل دارای محدودیت است؛ بحث آن در مجال این جلسه نیست.
در ادامه برای شروع بحث توسعه باید به موضوع آزادی بپردازیم. بنیان آزادی را می توان در رنسانس مشاهده کرد؛ زمانی که عقل آزاد می شود و زمانی که اذهان فراغت پیدا می کنند. می توان ادعا کرد که کانت بنیانی ترین اصول در ارتباط با آزادی را بیان نموده و در واقع یک جامعیت کاملی از آزادی ارائه کرده است. در این رابطه خوب است به اقدامات سازمان برنامه و بودجه یا سایر سازمان ها توجه کنیم. به موقعیت کنونی دقت کنیم. به عبارتی، شاید این یک هشدار یا تلنگر برای شخص خود ما باشد که بدانیم، که هستیم؟ چه وظیفه ای داریم؟ وظیفه حرفه ای ما چیست؟
پیشنهاد می کنم برای دانستن هر مطلبی به اصل آن مطلب مراجعه کنید. بنده دو مقاله ابتدایی کتاب اقتصاد کلان پیشرفته را در مورد تئوری رشد بودند مطالعه کردم که در ادامه آن ها فرمول هارود-دومار ارائه شد. هر دوی این مقاله ها به یک نتیجه واحدی رسیدند و آن هم فرمول G=S/C می باشد. به عبارتی با چه نرخ پس اندازی و با چه ضریب سرمایه ای، رشد 5 درصدی قابل حصول است. به عنوان مثال، با ضریب سرمایه 3 یا ضریب سرمایه 4. اصلا فرض کنیم نرخ پس انداز هم مشخص بود و میزان بودجه موردنیاز برای رسیدن به رشد معین مورد سوال بود. این کاملا برای همه معلوم است و به عبارتی همان قواعدی است که در جامعه حاکم است. فرضا به سازمان برنامه در تبریز اعلام می شود برنامه های مشخصی را طبق توضیحات این سازمان انجام دهند. نکته اصلی من این است که چرا اینگونه باید مطرح کنیم. آدام اسمیت، پدر علم اقتصاد و بنیان گذار مکتب اقتصادی کلاسیک، ذهنیت او عینی گرایی است و آنچه که در مورد انسان و رفتار انسانی و سرمایه گذاری دیده می شود، همگی نشان دهنده رابطه انسان با طبیعت است. دقت کنید عینیت گرایی به عنوان اصل مطلب و در معنی حاکمیت قوانین طبیعی مطرح است.

تا زمانی که یک کشور ، یک جامعه ، یا یک خانواده به یک ترتیبی دست نیابد ، به یک نظم و نظام نرسد ، هیچ کاری پیش نخواهد رفت. هیچ گاه بستن قرارداد بین کارگر و کارفرما بیا نگر قدرت برابر این دو نیست.اما با ایجاد یک اتحادیه کارگری ، قدرت کارگر و کارفرما در این توافق ، برابر می شود.

حاکمیت قوانین طبیعی به جمادات، حیوان و گیاهان مربوط می شود و قواعد در چارچوب عینیت گرایی ارائه می شوند. اما آیا هم سطح قلمداد کردن انسان با سطوح پایین همچون جماد و حیوان و گیاه درست است؛ آنگونه که انسان اراده ای از خود نداشته باشد. به عبارتی اگر تنها نیروهای طبیعی مورد توجه هستند، پس جای اراده انسانی کجاست. این اولین سوالی است که بنیان گذاران مکتب اتریش مطرح کردند. البته این بدین معنی نیست که قبل از این مکتب این موضوع مطرح نشده باشد. اتفاقا تمام این مباحث در مکاتب و فلاسفه پیشین وجود داشته اما در مکتب اتریش در قالب تئوری و به صورت اقتصادی مطرح شد. منگر بنیان مکتب اتریش را بر اساس فلسفه بنا نهاد و سیسستم ارگانیکی در این مکتب پدید آورد. به قول خودشان، یک انقلاب کوپرنیکی صورت گرفت. فرضا برای تعیین قیمت یک کالا آیا بر اساس قیمت عوامل تولید باید عمل شود یا بالعکس. عکس آنچه که رایج است، در واقع تولیدکننده از ذهن خریدار به نتیجه می رسد؛ اینکه محصول نهایی برای مصرف کننده چقدر ارزش دارد و بر اساس همین ارزش نیز اقدام به تهیه عوامل تولید می کند. ممکن است کالایی برای فردی ارزشی معادل 100 دلار داشته باشد اما برای فردی دیگر نهایتا 5 دلار ارزش داشته باشد. در واقع ارزش کالا را ذهن است که انتخاب می کند نه عوامل تولید. به عبارتی تولیدکننده با آگاهی از ارزش ذهنی مصرف کننده، اقدام به تامین عوامل تولید می کند. بنابراین این ارزش ذهنی است که به عینیت می رسد. ما دارای ارجحیت های ذهنی هستیم و این ارجحیت های ذهنی هستند که منجر به انتخاب می شوند نه عکس آن.
علم در حال تکامل است و کلاسیک ها و نئوکلاسیک ها پایه های اصلی را بنا نهادند. در پی زحماتی که داشتند توانستند دستاوردهای فوق العاده ای به جا بگذارند. اما باید پیش رفت ولی باید جلو برویم. زمانی بحث ذهنیت گرایی پیش می آید، در مباحث و تئوری های مختلف تغییرات اساسی ایجاد می شود و توصیه سیاستی هم ارائه می شود. اگر کسی به دنبال ایجاد مکتب و در نتیجه تئوری جدید برای کشور خود باشد، ضرورتا می بایست از مرز مکاتب بگذرد. لازمه تئوری جدید، گذر از مرز دانش است. در این راه باید مکاتب را با تمام بنیان های آن ها بخواند و تسلط داشته باشد. و یک قدم پیش رفته و قادر باشد چیزی به آن اضافه کند. اقتصاد اسلامی نیز در این حالت است که می تواند ادعا داشته باشد حرفی برای گفتن دارد. به عبارتی مکاتب را کامل پیش روند و فرضا بر اساس بنیان فلسفی حرکت جوهری ملاصدرا، در بنیان های تئوریک تغییر ایجاد کنند. یا شرایط و اقتضائات کشور را به عنوان فروض در مدل ها قرار دهند تا منجر به تغییراتی از جمله توسعه عدالت و رفاه شوند. یا به این نتیجه برسد که مطلوبیت صرفا در رفاه خلاصه نمی شود. به عنوان مثال ببینید کانت در رابطه با همین رضایت و مطلوبیت چگونه اعلام نظر می کند. کانت می گوید حتی شما گاهی اوقات برای به دست آوردن کالایی رنج می برید، اما به رضایت می رسید و این کالا برای شما دارای مطلوبیت است.
از نظر داگلاس نورث عملکرد اقتصادی از باورهای شخصی نشات می گیرد و سپس این باور شخصی به صورت یک باور جمعی یا همان خرد متعارف (باوری که اشتراک پیدا می کند) نمایان می شود. به عبارتی، هر کس دارای مدل ذهنی مختص به خود است و اگر آن را به اشتراک بگذارد منجر به یک مدل ذهنی مشرک می شود. مطابق نظر داگلاس نورث، اگر قصد ایجاد تغییر در عملکرد اقتصادی داشته باشید، یا در واقع اگر به فکر رشد و توسعه هستید، ابتدا باید به تغییر باورها اندیشه کنید. اگر موفق به ایجاد تغییر در باورها شدید و این تغییر، منجر به یک باور جمعی شد، هر سیاستی که مد نظر داشته باشید اجرا خواهد شد. چرا که دیگر جریان از بالا به پایین نیست و این حس خود مردم است که وارد عمل شده است.
یادگیری منجر به تغییر باورها می شود. هر چه این جعبه ذهن را با فایل های بیشتر انباشت کنیم و آن را تنوع ببخشیم، جهان را بهتر، عمیق تر و واقعی تر می بینیم. اینکه فکر کنیم در ذهن چه می تواند باشد، تازه در ابتدای علوم شناختی قرار گرفته ایم. انسان درون خود بذر های مختلفی دارد. در این میان بذرهایی هستند که تحت عنوان بذرهای اصلح شناخته می شوند. اصلح به چه معنا؟ فرضا کودکی را می بینید که از همان سن پایین بازنمایی های ویژه در خودش دارد. یا شما نمی توانید هر کسی را شاعر بسازید. می توانید تکنیک میوزیسین شدن را به افراد یاد دهید، اما این طور نیست که تمام این افراد حتما میوزیسین شوند. بلکه این «شدن» در بطن وجود فرد است. معمولا گاهی این نوع هنرها زایل می شوند و شاید تمام حرفه ها این ویژگی را داشته باشند. لذا افراد باید با توجه به بذرهایی که دارند درنظر گرفته شوند. اینکه هر بذری در شرایط خاص خود امکان کشت و رشد خواهد داشت. باید زمین مناسبی در نظر گرفته شود و به طور کلی باید به ماهیت و طبیعت کشت بذر توجه شود. گندم و کاکتوس هر کدام زمین و شرایط آب و هوایی ویژه ای را می طلبند. حال در نظر بگیرید بذر میلیاردها نبوغی که در ذهن نهفته است. جای تامل دارد که برای رشد این بذرها، بخصوص برای رشد بذر اصلح چه باید کرد.

خلاقیت و توسعه اقتصادی

به عنوان مثال روش برخورد با بذرها، به ویژه بذرهای اصلح در ژاپن به این صورت است که سیستم آموزشی این کشور معلم جداگانه برای حوزه های مختلف موسیقی، هنر و سایر حوزه ها در نظر گرفته است. یا برای آموزش یک رشته خاص ورزشی، معلم متخصص وجود دارد. در واقع ژاپنی ها به صورت کاربردی عمل می کنند. فرضا در رشته ورزش، معلم استعداد دانش آموزان را شناسایی و از بین آن ها گزینش می کند. سپس این دانش آموزان منتخب برای بازی های جدید آماده می شوند و مجددا از بین آن ها، گزینش صورت می گیرد. در واقع، بذر اصلح در ورزش را از طبیعت و ماهیت وجود خود دانش آموز گرفته و قصد تربیت آن را دارد. این روش ژاپنی ها با نحوه برخورد ما با کودکان بسیار متفاوت است. اینکه پدری دوست دارد فرزند او پزشک شود. شاید هم بذر آن در نهاد فرزند وجود داشته باشد اما غافل از اینکه امکان دارد اصلح نباشد. ممکن است به جای پزشک شدن، نقاش خوبی شود. مسئولیت شناسایی استعداد هم با والدین، معلمان و خود فرد است.
لازمه کشت و رشد بذر اصلح، فرهنگ است. قبل از انقلاب صنعتی، کسی را که یک هنر بلد بود، می گفتند فرهنگی است؛ دارای فرهنگ است. پس برای بذر اصلح، برای آنچه که در وجود و ماهیت است، بایستی محیط پرورشی خلق شود تا این بذر طبیعی موجود در وجود، تقویت گردد. با در نظر گرفتن این اصول، دقت کنیم ببینیم آموزش و پرورش ما به کجا می رود. 40 دانش آموز را از همان ابتدای آموزش کنار هم جمع و اقدام به آموزش می کنیم. مغز و ذهن باهم تفاوت دارند. آنچه که امروز بیشتر در علوم اعصاب انجام می گیرد، عصب شناسی یا زیست شناسی اعصاب است. بدین معنی که هر فعالیتی شما انجام می دهید، چه تاثیری در کجای مغز می گذارد. اندریسن در کتاب خود بیان می کند زمان دانشجویی سوالی کردم که توسط اطرافیان مورد تمسخر قرار گرفتم. پرسیدم مغز چگونه عمل فکر کردن را انجام می دهد؟ اندریسن بعدها با مطالعاتی که انجام داد به این نتیجه رسید که در مغز ما بخش خاکستری رنگی وجود دارد که حداقل 10 الی 16 سیناپس قرار دارد. منظور از سیناپس چیست. تعداد کلماتی که می توان با ۳۲ حرف به وجود آورد را در نظر بگیرید. حال فرض کنید تعداد ۱۰۱۶ حرف در اختیار دارید. این همان ظرفیت مغز انسان است. انصاف نیست از وجود چنین ظرفیتی آگاه نبود و از آن بهره مند نشد. با این تفاسیر، عدم شناخت درست از خود، ظلم بزرگی به خود است. ما تاکنون نه تنها از وجود ظرفیت های خود و نحوه استفاده از آن غافل بوده ایم بلکه در حق فرزندان خود نیز ظلم می کنیم.
بر اساس گفته های کانت، این گونه تصور می کنیم که قوه ای به نام قوه فاهمه مفهوم را دریافت و اقدام به پردازش آن می کند و تنها بخشی از آن را که تجربه ذهنی می شود، ذخیره می کند. بعد از ذخیره سازی قوه های ذوق و قریحه، قضاوت و داوری وجود دارند. در این میان قوه ای هم وجود دارد که همیشه کار می کند و برای برخی از افراد بیش از بقیه فعال است، قوه تخیل یا خیال پردازی نام دارد. این قوه اگر بیش از اندازه کار کند، تبدیل به توهم می شود و حتی شب موقع خواب هم فعال است. نظر علم نیز در این خصوص تاحدودی یکسان است. علم هم می گوید مطلبی توسط مغز دریافت و در قوه فاهمه پردازش می گردد. بخشی از این مطلب تجربه می شود، و در ادامه ذخیره شخصیتی یا به عبارت بهتر، شخصیت وجودی می شود. منظور از ذخیره شخصیتی همانی است که در ذهن شما به صورت علم ته نشین و ماندگار شده است. این همان علمی است که غالبا در انجام کارهای روزمره به کار می آید؛ چراکه اراده در انجام این کارها دخالت ندارد.
دنیل کانمن، برنده جایزه نوبل در مطالعه خود مغز را در قالب دو سیستم معرفی می کند که برای سیستمِ یک، واژه خودکار (حسی؛ درک یا انتقال مستقیم) را به کار می برد. دقت کنید در این قسمت ما متوجه خواهیم شد که چه مطالبی را باید مورد مطالعه قرار داد. کانمن می گوید تا مطلبی به قوه ذوق و قریحه نرسد و تبدیل به خمیر شخصیتی یا به عبارتی ذخیره وجودی نشود، در عمل، کنش و رفتار تجلی پیدا نخواهد کرد. بدین معنی که اگر من یک انسان اصولی شدم، این امر در رفتار من نمایان می شود و اصول را رعایت می کنم. اگر یک انسان اصولی به عنوان مسافر سوار ماشینی بشود و راننده آن ماشین قصد اقدام خلاف مقررات داشته باشد همین انسان اصولی مانع خواهد شد. لذا پلیس این انسان اصولی، وجود اوست. فرض کنید شخصی را که قصد دارد ورزش باله انجام دهد، هنگام انجام این کار به اراده خود رجوع نمی کند، چراکه به محض دخالت اراده دچار اشتباه خواهد شد و تعادل خود را از دست خواهد داد. باید با تمرین به صورت خودکار ظاهر شود. به عبارتی، برای فهم مطالب یا انجام هر کاری بارها و بارها باید مطالعه شود و تمرین و تکرار تا به فهم منجر شود و به قوه ذوق و قریحه برسد. تا علمی که یاد گرفته می شود، ذخیره خودکار وجودی ما شود. منظور از ذخیره وجودی این است که بدون اراده ظاهر شده و تجلی پیدا کند. برای مثال کانت که توانست دنیا را تغییر دهد و نهضت ها را پایه گذاری کند مگر بیش از یک انسان بود. تفاوت او با بقیه این بود که او فقط راه خود را فهمید و بعد هم طبیعت وجودی او با محیط بیرونی او سازگار شد.
وبر می گوید ما فقط آن چیزی را می بینیم که در ذهن خود تبدیل به ارزش کرده ایم و ذخیره شده است. به عنوان مثال، کسی که مارکسیست باشد همه چیز را با نگاه مارکسیستی می بیند. این از نظر وبر یک قاعده است. انسان با این وسعت و قدرت ذهنی خود قالب زده می شود. نباید اجازه داد تا دچار این قالب ها شد. سعی شما باید بر این باشد هنگام ورود به هر کاری، بذر خروج از آن را هم بکارید، به عبارت بهتر، باید ضمن تسلط بر آن کار مشخص باید مراقب قالب ها بود و سپس با خروج از آن کار، سراغ کارها و مطالعات و مکاتب دیگر رفت. بنده اذعان دارم رعایت این اصل قطعا به خلق ذهنی منجر خواهد شد. چراکه دیگر ذهن با یک فریم یا چارچوب مشخص با مسائل روبرو نمی شود.
حال به تعریف توسعه از شومپیتر می پردازیم. توسعه عبارت است از گذر از یک بردار هنجاری به بردار هنجاری دیگر. برای مثال، در رابطه با حرمت به قانون، زمانی تنبیه تنها دلیل احترام به قانون است. دموکراسی را مشارکت در رای دادن معنا می کنند. اما برای دیدن تمام ابعاد دموکراسی، باید آن را به عنوان یک مکتب آزادی بخش و یک حرکت درنظر گرفت. این به معنای تجلی آرای مردم در تصمیمات سرنوشت ساز است. آیا تجلی آراء، اندیشه ها، خواسته های مردمی در تصمیمات سرنوشت ساز آن ها نمایان است. به عنوان مثال، چه زمانی دموکراسی در رابطه با اصناف رعایت شده است؟ زمانی که آن ها بتوانند آراء، اندیشه ها، تفکرات و خلاقیت های خود را در تصمیماتی که سرنوشت آن ها را می سازد، تاثیر دهند. در این صورت است می توان گفت دموکراسی اجرا شده و موفقیت حاصل شده است. زمانی که در فرانسه ماشین تراکتورها را در خیابان ها بردند، دولت نمایندگانی مشخص کرد تا قوانین و مقرراتی را هماهنگ و سازگار با اصول ملی مصوب کردند. این یعنی دموکراسی.
اگر کمی عقب تر برگردیم ملاحظه می کنیم همه این اتفاقات دارای روند تاریخی هستند. کانت به مفهوم روشنگری و مدرنیسم می پردازد و مدرنیسم را در یک جمله خلاصه می کند. به اعتقاد کانت مدرنیسم یعنی اینکه انسان ها یاد گرفتند که می توانند سرنوشت خود را خودشان تعیین کنند. مدرنیسم همان است که انسان ها به این شعور اجتماعی رسیدند که قیم نمی خواهند؛ مدرنیسم همان است که می گوید کلیساها و پادشاهان هیچ برتری بر افراد عادی ندارند؛ اشراف و شاهزادگان و یا کاردینال ها همانند افراد عادی هستند. بنابراین انسان آزاد می شود. باید توجه داشت که بدون نهضت های آزادی، بدون رنسانس، بدون خلق انقلاب فکری فرهنگی، از توسعه خبری نبود.
ذهنیت گرایی می گوید انسان به دلیل انسان بودنش، دارای ماهیت ذهنی متفاوت است. وگرنه غرایز بین انسان ها و حیوانات مشترک است. پس تفاوت در چیست؟ تفاوت در این است که حیوانات کنترلی ندارد. درحالی که انسان دارای نیروی کنترل است. انسان کارها را بر اساس عقل انجام می دهد. کار شروع می شود، سپس تکرار و در نهایت تبدیل به روتین وجودی می شود. بنابراین، هر رفتار انسانی با یک ماهیت خاص شروع می شود. برای بررسی علمی این فرآیند باید ابزار مناسب آن را به کار گرفت. جایی که عینیت باشد، پیداست که تجربه هم وجود دارد؛ جایی که ذهن است و عقل، پیداست که منطق خالص وجود دارد.
جهش های ذهنی حالت های خاص خود را می طلبد. در یک حالت عادی که شما دارید فکر می کنید و عقل دخالت دارد، از جهش ذهنی خبری نیست. توصیه سیاستی این است که هر روز بخشی از وقت خود را برای آزادسازی ذهن بگذاریم. هر کسی ممکن است با یک روش خاصی این کار را انجام دهد؛ یکی با مدیتیشن، یکی با نماز خواندن، یکی با پیاده روی کردن، یکی با ماهیگیری و یا هر روش دیگری. با این فعالیت ها ذهن آرام می گیرد و البته این کار باید با استمرار همراه باشد. شیخ اشراق می گوید آنچه را از طریق عقل دریافتم با آنچه که از مکاشفات به دست آوردم، اصلا قابل مقایسه نیست. به نظر بنده نقطه آغاز توسعه اقتصادی از همین جاست؛ توسعه اقتصادی از همین خلق های ناب شروع می شود.
خلق های نابی که با الهام ها مرتبط هستند. الهام خاص پیامبر نیست. همه ما الهام می شویم. همان خواب های صادقه که در قرآن نیز اشاره شده است. چیزی که در خواب دیده می شود در واقعیت نیز حادث می شود. این بدین معنی است که ذهن جایی قرار می گیرد که در بند مکان و زمان نباشد، در واقع جنس ذهن همین است. ذهن پرواز می کند، می رود و آینده را می بیند. جنس ذهن علت نیست؛ بلکه علتی است که علت ندارد. علت العلل!
کانت می گوید ما برای آزادی خلق شده ایم. ایشان دو نوع آزادی اشاره می کنند: آزادی درونی یا آزادی ایجابی و آزادی سلبی. آزادی درونی یعنی ذهن باید آزاد باشد. این آزادی ذهن چه زمانی حاصل می شود؟ فرض کنید زمانی را که فردی زندگی معیشتی دارد (معلم است و بعد از معلمی نیز مسافرکشی می کند) تا زمانی که زندگی معیشتی شکسته نشود، این فرد در زندان خواهد بود. تا زمانی که انسان از نگرانی معیشتی خود خلاص نشود، اصلا نمی تواند بالاتر رود، نمی تواند فکر کند. لذا برای توسعه اقتصادی بایستی فهم توسعه را در مردم ایجاد کرد.
یک اندیشمند چه زمانی آزاد می شود؟ زمانی که از یک مکتب بیرون بیاید و وارد مکتب دوم، سوم … شود. چه ایرادی دارد ما نیز برای این کار 10 سال وقت بگذارید. خلاصه از یک نقطه ای باید شروع کرد.
کامونز، مشاور دادگاه عالی آمریکا بود وکنوانسیون های مختلف کارگری، صنفی و غیره را به همراه قوانین آن شکل داد. بزرگ ترین فردی بود که به آمریکا و سرمایه داری خدمت کرد. کامونز تمام معایب سرمایه داری را می گوید، اما اعلام می کند من برای ساختن آمده ام. انسان ها در تعامل خود ابتدا دارای تضاد هستند. سپس به تقابل می رسند و در نهایت این تضاد و تقابل به یک مسیر منتهی می شود. تا زمانی که یک کشور، یک جامعه، یا یک خانواده به یک ترتیبی دست نیابد، به یک نظم و نظام نرسد، هیچ کاری پیش نخواهد رفت. هیچ گاه بستن قرارداد بین کارگر و کارفرما بیان گر قدرت برابر این دو نیست. اما با ایجاد یک اتحادیه کارگری، قدرت کارگر و کارفرما در این توافق، برابر می شود. آمریکا دارای سه کانون قدرت است. اتحادیه کارگری، اتحادیه های صنفی و احزاب سیاسی قدرت. فرض کنید در کشورهایی همچون آمریکا و ژاپن تولیدکننده قدرت برابری با دولت دارد. درحالی که در ایران به این شکل نیست. چراکه رانت و وابستگی به درآمدهای نفتی باعث شده تا خلاقیت از بین رود. در نتیجه اتحادیه وجود ندارد و صنف به دولت وابسته است. مثالی در این موضوع این می تواند باشد که اگر پدری تصمیمی را به فرزند خود تحمیل کند، درواقع حق او را از بین برده و منجر به از بین رفتن خلاقیت فرزند شده است. درست که فرزند را کمک کند و راهنمای او باشد، اما در نهایت اتخاذ تصمیم و مسئولیت آن را به عهده خودش بگذارد.
همان طور که عنوان شد برای توسعه باید آزادی باشد. اشاره شد که شروع تمام نهضت ها با آزادی بوده است. تا ذهن آزاد نشود، نه تنها هنر بلکه اصلا خلقی وجود نخواهد داشت. 70 سال از عمر اقتصاد در ایران گذشته است، اما هیچ تئوری در اقتصاد نداریم و تاکنون نطریه پردازی در اقتصاد صورت نگرفته است. این بدین معنی است که ایران هیچ سهمی در علم اقتصاد نداشته است. برای خلق نظریه، باید به بنیان های فلسفی مسلط بود.
تعداد سازمان هایی که برای فقرزدایی هستند را در نظر بگیرید. ببینید چند درصد از اقدامات فقرزدایی، در جهت رشد فکری و بذرهای اصلح این افراد صورت می گیرد. از یکی از سازمان های حمایت از ایتام سوال کردم چند سال است که مسئول این سازمان هستید؟ گفتند 15 سال. گفتم اولین فردی که این سازمان مورد حمایت قرار داد، در حال حاضر کجاست؟ متاسفانه این نهادها و سازمان ها تنها کاری که می کنند این است که پول جمع می کنند و به تهیه غذا و لباس اختصاص می دهند. این عمل، عمل پسندیده ای است اما پایین ترین سطحی است که باید انجام شود. درواقع این فقط یک دوره گذر باید باشد. به عبارت بهتر، وظیفه اصلی این سازمان ها ایجاد تغییر است و باید به فکر پرورش بذرهای اصلح باشند.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.