رویکرد سیستمی به پدیده انقلاب
عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی – واحد تبریز
سی و پنج سال از پیروزی انقلاب اسلامی ایران گذشته است. من و هم سن و سالهای بعد از من، انقلاب را بیش از آنکه از خود انقلاب بشناسند از حوادث بعد از آن شناختند. جشنهای سالانه دهه فجر در مدرسه که با شوق بسیارومشارکت دانشآموزان در تهیه مقدمات و لوازم آن همراه بود، شرکت در راهپیمائی های پرشور و عاقبت ریشهیابی انقلاب با پاس کردن درسی با همین عنوان در دانشگاه، یادآور و تداعی بخش انقلاب برای ما بود. مدتها فکر میکردم انقلابها در یک مدت کوتاه ساخته و پرداخته میشوند. شبی، چند ناراضی از حکومت در کافهای تصمیم به انقلاب میگیرند و صبح جمعی را با خود همراه کرده، انقلابی را به راه میاندازند. شاید قرائتهای مرسوم از انقلاب که به صورت افراطی آن را تا سرحد تصمیمات فردی کاهش میداد و طرح انقلاب را صرفاً به چند نخبه مرتبط میساخت، چنین تصوری را در من ایجاد کرده بود. واقعاً مفهوم و علل انقلابها چیست؟ نحوه شکلگیری یک انقلاب چگونه است؟ انقلاب هر مفهومی که داشته باشد خواه مصداقی از آنومی که کارکردگرایانی نظیر دورکیم آن را مطرح میسازند و خواه تغییری ضروری در جهت به گشت اجتماعی، به مانند سندی است که تاریخ پویای ملتی را در خود نهان دارد. حداقل مزیت کالبدشکافی آن، شناخت فرایندهای جاری در جامعهای است که پدیده انقلاب در آن به وقوع پیوسته است.
به نظر میرسد بینش ها و ایدئولوژی های سیاسی گروه¬ها و احزاب از یک طرف و حاکمیت الگوی ذهنی تقلیل گرایانه و تجزیه مدارانه بر علوم به صورت عام و بر علم تاریخ و علوم سیاسی به صورت خاص، مانع از آن شده است تا یک نگرش «همه جانبه» و پویایِ غیرخطی نسبت به پدیده انقلاب اسلامی شکل گیرد. به همین دلیل، وقوع پدیده انقلاب – به عنوان ویژگی کلی یک سیستم اجتماعی که از تعاملات موجود بین متغیرهای متعدد اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و … به وجود آمده است- تا سطح یک علت تقلیل پیداکرده و یا کلاً فارغ از علل ضروری فقط به اراده انسانی محدود گشته است. برخلاف اکثر نظریه هائی که انقلابها را به صورت مشابه هم فرض کرده سعی در ارائه قوانینی جهانشمول از آن هستند، هر انقلابی منحصربهفرد است. بنابراین برای تحلیل آن نیاز به مطالعه بستری هستیم که انقلاب در آن ساخته و پرداخته شده است. در یک تعریف با اغماض میتوان جامعه را متشکل از تعامل بین سه حوزه اقتصاد، سیاست و فرهنگ یا نظام فکری تصور کرد. این سه مؤلفه در تعامل باهم در یک حالت تعادل پویا قرار دارند. بر هم خوردن توازن بین سه مؤلفه به هر دلیلی میتواند عوارضی را در پی داشته باشد. یکی از این عوارض میتواند انقلابها باشند. معمولاً بر هم خوردن تعادل توسط دولتها انجام میگیرد. مداخله دولتها در نظامهای اجتماعی به هر دلیلی به صورت بالقوه میتواند مقدمات آشفتگیها را فراهم سازد. این مداخلات معمولاً به صورت تقلیل گرایانه تنها بر بخشی از نظام اجتماعی تاکید دارند و تغییر در سایر بخشها را متناسب با حوزههای دیگر به فراموشی میسپارند. به همین دلیل گاهی اوقات کسانی که انقلاب علیه انها صورت گرفته است به نوعی خود رهبران انقلاب محسوب میشوند. چرا که سیاستهایشان به گونه حرکتهای انقلابی به خودشان بر میگرداند. سیاست هائی که توسط دولتمردان به نامهای مختلف انجام میگیرد فرایندی بنام مقاومت در برابر سیاست(policy resistance) را فعال میکند. این فرایند از انحائی ناشی میشود که مدیران نظامهای اجتماعی جوامع را به عنوان سیستم های فیزیکی که اجزاء آن فاقد اراده، احساس، تفکر، خلاقیت، منفعتطلبی، دارای حافظه، اینده نگری و … هستند تصور میکنند. بنابراین انتظار دارند فرمانهایشان که در قالب سیاستهای اقتصادی و اجتماعی اعمال میشود مو به مو اجرا گردد. درحالیکه سیستم های اجتماعی بر خلاف سیستم های فیزیکی دارای شعور و همبسته با اطلاعات هستند. بنابراین طبیعی است سیاستها بر اساس الگوهای ارزشی، منافع شخص و غیره ارزیابیشده و احتمالاً در برابر آن مقاومت شود. رشد اقتصادی غربگرایانه در دهه 70 میلادی در ایران تحت تأثیر افزایش قیمت نفت، بدون توجه به مؤلفههای فرهنگی، تضادهای اجتماعی را سبب شد. سیاست هائی که از طرف جامعه، غرب گرایانه و دین ستیزانه تلقی میشدند، اعتراضها را در پی داشتند. چنین رشدی وقتی تضادها را افزایش داد که اقتصاد به دلیل رانتی بودن (وابسته منابع طبیعی همچون نفت)، دولت را از مالیاتهای مردم بینیاز میکرد در نتیجه حکومت، مطالبات سیاسی و دینی مردم را بر نمیتافت و خود را در برابر این مطالبات پاسخگو نمیدانست. ساخت قدرت در نظام پهلوی مبتنی بر اقتدار نئوپاتریمونیالی با ویژگی هائی چون شخصی بودن قدرت، سطح پایین نهادمندی سیاسی، انحصار سیاسی، تکیه بر روابط غیررسمی و خانوادگی و وجود شبکه خاصه بخشی و فساد بود. این ساختار از قدرت، شکاف بین نهاد سیاست با اقتصاد مدرن شده از یک طرف و فرهنگ دینی تشیع -که فرهنگی اعتراضی و مقاومت بود- از طرف دیگر را مشهود مینمود. فروپاشی نظام سنتی در نتیجه برنامههای پرشتاب مدرن سازی، نظم و همبستگی سنتی را از بین برده موجب احساس بیهویتی در بخش اعظمی از جامعه شد. انسانی که با رهایی از وابستگی هائی چون روستا و خانواده، دچار تفرد و سرگشتگی شده است برای رهایی از این سرگشتگی رنجآور متمایل به ایدئولوژی و رهبران دینی شده و جامعه مستعد بسیج اجتماعی میشود. به عبارت دیگر هویت قومی، روستائی(سنتی) خود را از دست داده، در جستجوی هویت گم شده خود آن را در ایدئولوژی دینی و رهبران دینی مییابد.
هر چند میگویند عصر انقلابها به پایان رسیده اما انقلابهای اخیر خاورمیانه استثنائی بر این قاعده هستند و البته به زعم برخی، موید دیدگاه کارکردگرایان است که آثار سوء انقلابها را بیش از آثار نیک آن ارزیابی میکنند. یکی از تحلیلهای مربوط به ظهور آنها تأثیرپذیریشان از انقلاب اسلامی ایران است. فارغ از صدق یا کذب این ادعا گویی چگونگی بروز و ظهور انقلابهای خاورمیانه با برخی فرایندهای تحلیل انقلاب اسلامی شباهت دارد. سیاستهای مدرنیزاسیون در این کشورها در طول سه دهه رشد اقتصادی را در پی داشت. رشد اقتصادی نیز به نوبه خود در کشورهائی چون تونس و مصر موجب گردید تا نهادهای مدنی مرتبط با اقتصاد همچون انجمنهای کارفرمایی و کارگری رشد یابند. افزایش درامد سرانه، برخورداری از آموزش و… رشد طبقه متوسط را موجب گردید. در نتیجه مطالبات سیاسی جامعه افزایش یافت اما متناسب با این تغییرات، اصلاحات سیاسی در نهاد حکومت انجام نگرفت. در چنین شرایطی انقلاب طبیعیترین رفتاری است که از جامعه سر می زند. علاوه بر کشورهای خاورمیانه، با تحلیل مشابهی برخی پیشبینی میکنند بحران آتی در کشوری چون چین بحران دموکراسی خواهد بود.