ریشه جشن هایی همانند نوروز به تقدس دهی به زمان باز می گردد

0 ۴۲۳
مینو امیر قاسمی، عضو سابق هیات علمی دانشگاه تبریز

برای اینکه بتوانیم ریشه نوروز را بدانیم، باید اول ریشه و جایگاه جشن ها و بعضی عزاهایی را که مدام تکرار می شوند و از جایگاه ویژه ای در زندگی مردم برخوردارند، را بشناسیم. انسان برای اینکه خلقت و آفرینش را درک کند، در زمان ها و مکان های خاصی برای خود چیزهایی می آفریند که مقدس محسوب می شوند تا به این ترتیب بتواند به اندازه فهم و درک و توان ذهنی خود، هستی را برای خویش معنی کند. برای همین به طور عمده برای زمان و مکان تقدس قائل می شود. ریشه این امور به ابتدایی ترین اندیشه های بشری باز می گردد. انسان همواره سعی داشته تا دنیا را برای خود توضیح دهد و بر اساس این توضیح می بیند که خلقت و آفرینش و هستی یافتن هم به زمان و هم به مکان نیازمند است و زمان ها و مکان های خاصی را مقدس می کند. آن ها را مقدس می کند تا بتواند آن زمان ها و مکان ها را نگهدارد و آنها را تکرار می کند. چون اگر مقدس نباشد، مکرر نمی شود و طبیعتاً از بین می رود. انسان بایستی اندیشه تقدس دهی به زمان و مکان را از جایی وام بگیرد و ما می بینیم که بیشتر اینها را از طبیعت اخذ می کند. با بررسی جشن ها و عزاهایی که برای تولد و مرگ خدایان مختلف برپا می شد، می بینیم که تمامی آنها با طبیعت مثل خورشید، آسمان، باران، آب، خاک و روییدن گیاهان مرتبط هستند و مقاطع اینها را برای خودش مقدس می شمارد: مانند طلوع و غروب خورشید و یخ بستن آب و ذوب شدن آن. پس ریشه چنین جشن ها و عزاهایی عموماً در طبیعت است و برای همین در تمام دنیا مشترک است. ما وقتی از جشن نوروز سخن می گوییم، اسم آن ایرانی است به مفهوم روز نو، اما نوروز در تمام دنیا به خصوص در نیمکره شمالی که بهار در فصل مشخصی شروع می شود، تکرار می شود. بنابراین ریشه چنین جشن هایی به تقدس دهی به زمان باز می گردد. حالا چرا زمان را مقدس می شمرد؟ انسان علاوه بر این که می خواهد هستی را دریابد، در زمان های مقدس اعمال خاصی انجام می دهد که با بقیه زمان ها متفاوت است. در این‍جا این سوال مطرح می شود که آیا برای پرستش خداوند زمان لازم است؟ از این ساعت تا آن ساعت؟ این برای آن است که به زندگی و رفتار انسان نظم داده شود وگرنه خدا را می شود و می باید در هر لحظه و هر ثانیه پرستش کرد. ولی برای اینکه این الگوها به زندگی انسان نظم دهد و نوعی هماهنگی و باهم بودن ایجاد کند و انسان را از وحشت تنهایی دور کند، اینها را هماهنگ می کند. مسجد مکان مقدسی است و تعیین می کنیم که آن اعمال خاص مقدس را در آنجا انجام دهیم و گرنه همه جا متعلق به خداوند است و مقدس است و فرقی ندارد. بنابرین ما الگو درست می کنیم که بین این الگوها منظم زندگی کنیم و روزمرگی زندگی را در چنین مکان ها و زمان هایی بشکنیم. باید بین مقدس و نامقدس فرق بگذاریم تا بتوانیم برای زمان و مکان ویژگی های منحصر بفردی قائل شویم و آنها را دریابیم. در نتیجه نوروز هم مانند تمام جشن های بهاری که در تمام دنیا برگزار می شود، صرفاً مختص این منطقه نیست و یک مساله جهانی است که به طبیعت مربوط است و در تمام دنیا بهار وجود دارد.

از طرفی، حفظ چنین باورهایی یک مساله جهانی است و در زندگی بشر جاری است و علاوه بر همگان در هر جایی گروه خاصی نیز در حفظ و تقویت آن نقش ایفا می کنند. انسان می خواهد زمان های مقدسی را برای خودش معنی دار کند و برای این معنی دار کردن ها یک سری کارهایی انجام می دهد که به آداب، رسوم، مناسک، آیین های مذهبی و آیین های اجتماعی تبدیل می شود و نسل به نسل منتقل می شود. با چه چیزی نشان می دهیم که این نوروز است یا عزای فلان انسان مقدس است یا جشن های تابستانی و زمستانی است؟ اینها را همه ما با یک سری اعمال، حرکات، نوشته ها و سرودها و لباس ها نشان می دهیم و عده ای هم به طور ویژه در این نوع گذرها نقش واسطه را ایفا می کنند.

به اعتقاد بنده نوروز یک نوع گذر است، گذر از زمان کهنه به زمان جدید و نو؛ بدون استثناء در هر نوع گذاری ما یک نوع آداب و مناسک مخصوص داریم و گذارها بدون انجام این آداب و مناسک و آیین ها و شعائر معنی ندارند. یک سری از این آداب و رسوم را عموم مردم انجام می دهند و یک سری از آن ها شکل رسمی می یابند. مثلاً عاشیق ها در رابطه با نوروز می خوانند، در دیگر شهرهای ایران عمو نوروز داریم یا در نقاط دیگر دنیا شخصیت های دیگری داریم که نمادی از بهار یا تغییر فصل هستند. بنابراین نقش چنین مولفه هایی در تقویت باورهایی این است که آنها را حفظ می کنند و سینه به سینه منتقل می کنند و به این ترتیب ماندگار می شوند. حالا چرا چنین مناسکی باید باشند و تقویت شوند بحث دیگری است.

در این رابطه سوالی مطرح می شود و آن این است که آیا با توجه به تغییرات فرهنگی و گسترش تکنولوژی، لازم است سرمایه گذاری خاصی صورت پذیرد تا مردم با گذشته و آداب و رسوم خود آشنا شوند؟ به این سوال می شود به دو گونه جواب داد: اول اینکه آیا نفس وجود چنین باورها و مراسم و آداب و رسومی لازم است؟ این سوالی است که به اصل فرهنگ باز می‎گردد. چه فرهنگ مادی و چه فرهنگ معنوی و انسان بدون فرهنگ معنی ندارد. شما اگر به قبیله ای در استرالیا که آدم خوار هستند و ما آنها را وحشی می دانیم دقت کنید، می بینید که اینطور نیست که آنها بی فرهنگ باشند، واقعیت این است که آنها هم با فرهنگ و مدل خود کارهایشان را انجام می دهند، پس انسان، هر رفتاری که انجام می دهد، بر پایه فرهنگ است. دوم اینکه در مقابل نفوذ فرهنگ های دیگر چطور می شود مقابله کرد؟ باید گفت در بحث جهانی شدن و دهکده بزرگ جهانی، از یک طرف ما ناگریز هستیم با حرکت دنیا حرکت کنیم و نمی توان از حرکت دنیا دور شد و جامعه ای نمی تواند مرزهای خود را به روی فرهنگ ما ببندد و معتقد باشد که هیچ بده بستان فرهنگی و اقتصادی با جایی نخواهد داشت. ولی اینکه در این حرکت کاملاً از هویت خود جدا شده و به هویت دیگری تبدیل شود، جای بحث بسیار دارد. همان چیزی که آمریکا می خواهد الان انجام بدهد. می خواهد تمام فرهنگ خود را چه از طریق اقتصاد ونظامی گری و سیاست، تحت عنوان دهکده بزرگ جهانی به رهبری کدخدا که خودش است، به پیش ببرد. بقیه هم یا با او هستند و یا با او نیستند و باید محو و نابود شوند. بنابراین در مقابل چنین هجمه ای به این نتیجه می رسیم که باید هویت فرهنگی تقویت شود و حد و حدود خاص خود را داشته باشد. نمی توانیم بگوییم پنج هزار سال پیش چگونه جشن نوروز برگزار می کردند، باید ماهم آن گونه برگزار کنیم، هرچند که تا حدودی همان گونه برگزار می شود و معنای آداب و رسوم همین است که حفظ شود و ادامه داشته باشد. البته مقداری تغییرات هم در این آداب و رسوم مشاهده می کنیم و این تغییرات همان است که تحت تاثیر فرهنگ جوامع دیگر با تحولات جامعه خودی صورت می‎‎گیرد و اجتناب ناپذیر است. اما درباره خاستگاه اصلی ریشه های اسطوره ای این اعیاد و نحوه پیوند آنها نیز بایستی بگویم؛ همانطور که ما نمی توانیم بگوییم ریشه زبان کجاست؛ ریشه اسطوره ها هم مثل زبان است. ممکن است سفره هفت سینی که ما برای عید نوروز پهن می کنیم، در روسیه به جای این سفره میز بگذارند یا فرض کنید در انگلستان بر روی طاقچه این وسایل را قرار بدهند؛ ولی نفس قضیه یکسان است و همه ما وقتی بهار می شود می خواهیم زنده شدن دوباره طبیعت را جشن بگیریم. این یک زمان مقدس است چون ما از زمستان به بهار منتقل می شویم و از خشکی طبیعت به سرسبزی و از تاریکی و سردی به سوی روشنایی و گرما و سرزندگی پیش می رویم. در واقع ریشه اسطوره ای چنین چیزهایی در نیاز انسان برای فهم طبیعت و زندگی از سویی و میزان و فهم و دریافت او از سوی دیگر است که آنها را در قالب داستان‎هایی میریزد و آن واقعه ها را به زمانی ازلی نسبت می دهد. این فرایند شامل تمام انسان هاست و به دسته و گروه خاصی تعلق ندارد.

نبایستی از نظر دور داشت که بخش اعظمی از فرهنگ دنیا از سرخ پوستان نشات گرفته است، آنها در ریاضیات و داروسازی پیشرو بودند، سرخپوستانی که وحشی تلقی شده اند و ارتش آمریکا به بدترین شکل ممکن آنها را به نابودی کشاند، طوری که امروز سرخپوستی باقی نمانده است. اما یک واقعیت همچنان غیرقابل انکار باقی مانده و آن این است که ریشه بسیاری از موفقیت هایی که امروزه ما از جانب غرب شاهدیم، به سرخپوستان بازمی گردد. اینکه ریشه فرهنگ انسان را خودمان منتسب کنیم، نوعی تعصب است و مساله را به یک منطقه خاص و انسانهای خاص تقلیل دادن کار بی ارزشی است، چرا که فرهنگ به همه بشریت منتسب است. آیا ما می توانیم بگوییم چه کسی و یا کدام قبیله و قوم برای اولین بار غذا خورده است و دیگران از او یاد گرفته اند؟ در مورد فرهنگ هم جشن های بهاری، تابستانی و زمستانی به طبیعت مربوط می شوند اگرچه جشن های تابستانی و زمستانی اغلب از بین رفته اند، ولی در داستان ها آثاری از آن را می توان دید. مراسم شب یلدا و تولد عیسی مسیح از بازمانده های جشن های زمستانی است و همه اینها به تولد خورشید بازمی گردد. شب یلدا یعنی تولد خورشید. چون خورشید از نظر نجومی از پایین ترین نقطه خود خارج شده و شب ها کوتاه شده و روزها بلند می شود و خورشید متولد می شود و می بینیم که جشنی مربوط به طبیعت است. همینطور جشنهای پاییزی با برداشت محصول همراه است و به طبیعت مربوط است. این جشن ها و عزاها در تمام دنیا عمومیت دارند و فقط شکل برگزاری شان متفاوت است و این هم به تفاوت در فرهنگ ها و باورها مربوط می شود و به تناسب آب و هوا و مسائل تاریخی و جغرافیایی متغیر هستند، ولی اصل مساله یکسان است. برای مثال نمی توانیم بگوییم نوروز به ما تعلق دارد، اینطور نیست. در بین النهرین و بسیاری نقاط دیگر هم بوده و نشانه های زیادی در این مورد وجود دارد و یا عمو نوروز و چهارشنبه سوری در نقاط دیگر دنیا به شکلی دیگر برگزار می شود و اسم های دیگری دارد.

مراسم چهارشنبه سوری از مراسم نوروز قوی تر است. البته دلایلش را نمی دانم و امیدوارم روزی به دلایل آن پی ببرم. اینکه چرا در بعضی از مناطق آذربایجان به جای یک چهارشنبه سوری، سه چهارشنبه سوری برگزار می شود؛ این شاید به خاطر تقدس عدد سه است و شاید به علت بیشتر بودن روزهای سرد سال در این منطقه باشد. سور در زبان کردی به معنای سرخ است و به گل سرخ گل سوری گفته می شود. چنین روزی در اروپا و روسیه به نام یکشنبه سفید معروف است و دقیقاً آتش روشن می کنند و دور آتش می رقصند و شیرینی می خورند و قابلمه و قاشق بر می دارند و به هم می زنند و می روند از خانه ها خوراکی هایی جمع می کنند و معتقدند این به نوعی برای سال بعد برکت به ارمغان می آورد. این را بگوییم که در دور آتشی که روشن می کنند، حتماً باید شیرینی بخورند و از روی آن می پرند. آدمک هایی از گیاه درست می کنند و آن هارا به آب می دهند و معتقدند این کار برکت طبیعت را در پی دارد. مثلاً جک سبزپوش در انگلستان عین عمونوروز است، صورت پسربچه ای را سیاه می کنند. کلاهی مثل بوق بر سرش می گذارند و لباس سبز می پوشانند که نماد گیاه است و در کوچه ها می گردانند و تمام اینها در تمام دنیا شبیه هم هستند. در تمام دنیا در جشن ها و عزاداری ها، کارهای مشترکی انجام می شود که یکی از آنها خوردن و آشامیدن بیش از مواقع معمول است. امروزه البته به دلایل اقتصادی، امور دستخوش تغییر شده است. البته برخی مسائل نیز، تحت تاثیر فرهنگ های دیگر تغییر نموده اند و نکات مثبت را در آن ها شاهد هستیم. به عنوان مثال، دیگر در عزاها گریبان دریدن و کتک زدن و شیون کردن و صورت خراشیدن از بین رفته است. اگر این کارها را در مرگ عزیزی انجام نمی دادند، اطرافیان می گفتند این ها فرد متوفی را دوست نداشته اند. امثال این کارها نیز فارغ از غصه و مسائل عاطفی، رفتارهایی فرهنگی هستند که در خیلی از مناطق دنیا شبیه به هم هستند و یا بودند.

یک بخش کارهایی است که ارتباط اجتماعی را شکل می دهند و مردم با همدیگر وارد رابطه می شوند؛ مثل دید و بازدید و رفت و آمد و مسایل عاطفی که در میان مردم برقرار است و برخی از این کارها ریشه اقتصادی دارند. مثلاً در عزاها همه به همدیگر از لحاظ اقتصادی کمک می کنند، همسایه ها و فامیل ها غذا می پزند و به خانه صاحب عزا می فرستند و این کار محدود به ایران هم نیست. در آمریکا هم چنین می کنند. یک بخش کارهایی است که کاملاً آیینی هستند، ولی مبتنی بر باور دینی هستند. فرض کنید از روی آب و آتش پریدن که به عنوان تطهیر انجام می شده و امروزه برای ما معنی خودش را از دست داده است. یک بخش از این آداب و رسوم به باورهای دینی اولیه در ادیان غیرالهی بر می گردد که امروزه به آن جادو می گوییم. یعنی انسان معتقد است که اگر خودش بخواهد می تواند در امور تغییر ایجاد نماید. مثلاً خشکسالی شده و باران نمی بارد؛ بیاییم چند کودک یتیم پیدا کنیم و آنها را کتک بزنیم تا گریه کنند و در اثر گریه آنها باران ببارد. این دقیقاً یک مثال جادویی است؛ یعنی ما اراده مان را به طبیعت تحمیل می کنیم. جادوی سیاه این است که نسبت به کسی دشمنی کنیم اما جادوی سفید این است که اراده خودش را در یک تغییر می خواهد اعمال کند. در برخی از این جشن ها مثلاً در بازار چهارشنبه که در جاهای دیگر هم رسم است، ما می رویم و آینه، شانه، نمک و جارو می خریم و تمامی این اجناس نماد بوده و معنای سمبلیک دارند: آیینه دروازه ورود به جهان دیگری است و می شود حقیقت الهی را در آن دید و شانه در داستان ها هم آمده است که پهلوانی با شانه به جنگ دیو رفته است وشانه به خار تبدیل شده است و به پای دیو فرو می رود. این ها بخشی از معانی جادویی هستند که باقی مانده اند و ما معنی گم کردگانی هستیم و همه به بازار چهارشنبه می رویم و فکر می کنیم رسم بر این است که به بازار برویم. البته این ها بد نیستند و منجر به ارتباط و عمل اجتماعی می شوند ولی شناختن ریشه اینها آگاهی عملی می دهد. البته می شود گفت چون انسان موجود ضعیفی است و نمی تواند با طبیعت در بیفتد، با ابزارهایی خود را در مقابل طبعیت مسلح می کند که بخشی از اینها جادو، آداب و رسوم و تقدس بخشی هستند.

در جامعه ما مخصوصاً در بین جوانان، مدرن شدن را معادل با حذف تمام سنت ها می دانند که کار اشتباهی است. چون هر نوع مدرنیته بر پایه سنت اتفاق می افتد اگر سنت ها را از بین ببریم در خلاء می مانیم که این خطرناک است. این در حالی است که تاثیر فرهنگ های دیگر بر فرهنگ بومی در همه دنیا اجتناب ناپذیر است و ما نمی توانیم این بده بستان جهانی را قطع کنیم، ولی زمانی فاجعه بار است که زیرپایمان را خالی کنیم و بخواهیم بدون توجه به سنت هایمان مدرن شویم. این کار ما را به تقلیدگران تبدیل می کند و تقلید بیچاره مان می کند. این تقلید کورکورانه در بین جوانان مشکل آفرین می شود. بنابراین، این نوع آداب و رسوم با علم و آگاهی به ریشه ها، ادامه دهنده شکل خاصی از فرهنگ است ولی هر قسمت از این آداب و رسوم که مزاحم و خطرناک و در عین حال مانع حرکت باشد، می توانیم تغییر شکل دهیم، ولی اینکه بیاییم نوروز را حذف کنیم و عید را جشن نگیریم، کار اشتباهی است.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.