سرمقاله

0 ۴۶۹
علیرضا بافنده زنده

پانصد هزار صندلی خالی در دانشگاه ها، خیل عظیم تحصیل کردگان در جستجوی کار، دریاچه ها و رودهای خشکیده، چاه های بی آب، هوای آلوده، خیابان های پر ترافیک، زلزله های چهار و پنج ریشتری وحشت آفرین، جامعه دل نگران، تنها بخشی از مسائل و مشکلات اقتصادی و اجتماعی است که ایران ما با آن دست به گریبان است.

برای یافتن چرایی تمامی اینها، آیا بایستی به دنبال یافتن دشمن بود؟ در اینصورت، انگشت اتهام، کدامین دشمن را باید نشانه بگیرد؟ آیا می شد که چنین نباشد؟

واقعیت این است که اگر چه عوامل بیرونی و متغیرهای برون زا در آفرینش بحران ها و معضلات اجتماعی، زیست محیطی، فرهنگی و سیاسی بی تاثیر نیستند، اما اینکه علت هر مصیبتی را به گردن نیروهای خارج از کنترل خود بیاندازیم، تنها گریز از پاسخگوئی و مسئولیت پذیری است.

با مرور رویدادها و امور اجتماعی در بستری تاریخی، می توان ردپای پررنگ تر متغیرهای درون زا را مشاهده نمود. متغیرهائی که اگر چه می توانستیم با حرکات چابک و هوشمندانه دستان خود، آن را به بازی بگیریم، اما بی خردانه از سرانگشت مان لغزیده اند و اینگونه بوده است که آب رفته را به جوی بازگرداندن همواره بسیار دشوار و در پاره ای از موارد، ناممکن بوده است.

بسیاری از مساله هائی که امروز ما با آن مواجه ایم، عارضه های جانبیِ راه حل های دیروزی هستند، راه حل هایی که در گذشته ای نه چندان دور، بدون تامل و بدون حساسیت و در سطحی ترین صورت ممکن، برای مساله هایمان ارائه کرده ایم. با منطق رسیدن به خودکفائی و رشد کشاورزی، آب های روان را مهار کردیم و آب های زیر زمینی را از حلقوم زمین بیرون کشیدیم. در فردای آن روز، فردایی بیست ساله که در مقیاس مسائل پیچیده اجتماعی و انسانی بسیار زودرس است، آنچه بر دستمان مانده، زمین های خشکیده، نابارور و رنجور است.

در حوزه سیاست های جمعیتی، فشار متولدین دهه شصت که تقریباً دو برابر دهه قبل و بعد از آن تاریخ می باشد، تأثیرات جمعیتی، اجتماعی و اقتصادی کوتاه مدت و بلندمدت عمیقی بر وضعیت کشور گذارده است. این امر، در حوزه سیاست های آموزشی، منجر به توسعه سریع مراکز آموزش عالی از جمله دانشگاه های آزاد اسلامی، دانشگاه های پیام نور، دانشگاه های غیر انتفاعی و دانشگاه جامع علمی و کاربردی شد. این توسعه سریع در اواخر دهه هفتاد و اوایل دهه هشتاد، در واقع پاسخی بود به مشکلی که پیشتر در دهه ۶٠ ایجاد شده بود. اما در این میانه آنچه مغفول ماند، گذرا بودن موج جمعیت جوانی بود که همگی متولدین دهه شصت اند. هم اکنون، هرم جمعیتی پیر تر شده و تقاضا برای ورود به موسسات آموزش عالی بویژه در مقطع کارشناسی بسیار کاهش یافته است. درعین حال، ظرفیت های فیزیکی و انسانی بسیاری بواسطه این موج ایجاد شده که در مقطع زمانی کنونی، امکان بهره گیری از آن وجود ندارد. دانشکده ها و دانشگاه ها، آزمایشگاه ها، سالن های مطالعه، کارمندان و هیات علمی که اصلی ترین نمود این عدم تعادل در عرضه و تقاضا در حیطه آموزش عالی، صندلی های خالی است. البته نبایستی از نظر دور داشت که در تبیین معضل کنونی موسسات آموزش عالی و دانشگاه ها، تحلیل های دیگری نیز ارائه می شود، از جمله اینکه این موسسات به جای پرورش نیروی کار ماهر و توانمند، به ورودیان خود صرفاً مدارک تحصیلی ارائه می کنند و سطح ادعا و انتظارات آنان را بالاتر می برند. علی ایحال، به نظر می رسد برنامه ریزی، حلقه معیوب زنجیره ای است، که آغاز آن مساله، ادامه آن ارائه راه حل و انتهای آن، ایجاد شدن مساله ای جدید است. اگرچه برنامه ریزی، شاه بیت عمومی توصیه های مدیریتی و سیاست گذاری است اما نبایستی فراموش کرد که برنامه ریزی بایستی مقرون به همه جانبه نگری و لحاظ کردن کلیه پارامترهای تاثیرگذار در یک بستر زمانی معین و معقول باشد. یک جانبه نگری و نگاه تقلیل گرایانه در امر برنامه ریزی، گاه عوارض جانبی غیرقابل جبرانی در پی دارد و این گونه است که در بسیاری موارد راه حل هایی که دیروز برای مسائل ارائه می کنیم، امروز خود به مساله ای جدید بدل می شوند. مسائلی که عمدتاً حادتر و بغرنج تر از « مساله اصلی» هستند.

بی توجهی به تعامل و ارتباط بین مولفه های مختلف اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و انسانی که در کلیت خود مجموعه ای پیچیده را ایجاد می کنند، باعث شده تا به جای حل بنیادی، مسائل از یک حوزه به حوزه دیگر، یا از یک مقطع زمانی به مقطع زمانی دیگر انتقال یابند. سیاست های تعدیل در حوزه اقتصاد، ممکن است با خود آشفتگی های اجتماعی چون طلاق، اعتیاد و فساد در پی داشته باشد. رشد کشاورزی و صنعت، بحران آب را موجب می شود، رشد جمعیت در یک مقطع زمانی، معضل بیکاری، عدم امنیت اجتماعی و مهاجرت را در پی خواهد داشت.

یکی از متاخر ترین رویکردها در برنامه ریزی نظام های اجتماعی، برنامه ریزی تعاملی است. در این رویکرد نظام اجتماعی یک کل به هم پیوسته فرض می شود که در آن برنامه ریزی نظام آموزشی از برنامه ریزی جمعیت جدا نیست. اقتصاد با سیاست و فرهنگ در هم آمیخته است و همچنین سیاست های اجتماعی در بستر کلانی از مولفه های درونی و بیرونی تدوین می گردد. بدین ترتیب، هیچ مولفه ای بی ارتباط با مولفه دیگر فرض نمی شود و توازن در برنامه ریزی یکی از اصول اساسی آن می باشد. همچنین برنامه ریزی برای یک زیر سیستم با در نظر گرفتن ارتباط آن با سایر زیر سیستم ها و نیز در ارتباط با سیستم فراگیر کلی انجام می گیرد. زمانی که برنامه های مختلف نظام های آموزشی، تربیتی، اقتصادی و سیاسی را در بستر زمان مورد مطالعه قرار می دهیم، گسست بین این برنامه ها به وضوح مشهود می گردد. فرایندهای برنامه ریزی که به صورت مجرد بسیار معقول و راهگشا، می نمایند، زمانی که در کلیت یک سیستم اعمال می گردند و بواسطه پیچیدگی های سیستم های اجتماعی وارد تعاملات تودرتو با یکدیگر می گردند، ممکن است از تصویر اولیه خود فاصله بگیرند و در نهایت سیستم را به یک کلیت معیوب با کارکردی تراژیک بدل نمایند. موضوع برنامه ریزی بویژه زمانی ممکن است حالتی فاجعه بار به خود پیدا کند که اساسی ترین پیش فرض آن یعنی عقلانیت، نادیده انگاشته شود.

وقتی تصمیم گیرندگان، هنوز در علمی بودن ماهیت علوم انسانی تشکیک می کنند، زمانی که سازمان مدیریت و برنامه ریزی کشور به عنوان نمود عقلانیت در تصمیم گیری های کلان، در ساختار مدیریت دولتی بی اعتبار می شود، زمانی که بدیهی ترین اصول اقتصادی در مدیرت کشور مورد تمسخر قرار می گیرد و زمانی که اولویت های اجتماعی و اقتصادی نه براساس عقلانیت و عدالت که براساس منافع و رانت تعیین می گردد، نبایستی وضعیت موجود چندان دور از ذهن و بعید به نظر آید. این درست است که ما در ظاهر، از نمودهای مربوط به پدیده های مدرن بی بهره نیستیم اما در عمل، عصبیت، به معنای تعیین اولویت ها براساس منافع فردی، شخصی، قومی، تبارگرایانه و خویشاوند مدارانه جایگزین عقلانیت شده است. غم انگیز است که قانون گذاران خود قانون را دور می زنند و آن را صرفاً عباراتی محصور در حصار ورق ها می انگارند. طرفه آنکه هنوز عقلانیت در نظام اداری و مدیریت دولتی ما سرگردان است.

روزی در یکی از کلاس ها دانشجوئی درس زیبائی به من داد. «اگر چه در در بحبوحه مصائب، فرافکنی، دم دست ترین ابزار ماست، و یافتن دشمن و مقصر اصلی ترین عکس العمل ما، اما حتی در صورت یافتن دشمن، و آن زمان که با غرور با انگشت اشاره خود، آن را به دیگران نشان می دهیم، غافل از آنیم که هم زمان سه انگشتمان را به سمت خود نشانه رفته ایم.»

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.