شریک شدن در رنج های فقر

0 ۱,۰۰۹
اصغر ایزدی جیران : انسان شناس، استادیار دانشگاه تبریز


تبریز، محله ی ماللازینال، اسفند 1394. سقف چوبی خانه چون به بیرون زده بود از توی حیاط معلوم بود. یک کمد زهواردررفته تبدیل به جاکفشی شده بود. دیوار درِ ورودی نشان می داد که به تازگی بناکاری شده است. از تو صدای کلفت مردی می آمد که می گفت بویورن آ بویورون (بفرمایید آقا بفرمایید). مردی سیاهپوش، با کلاهی به سر، ریش سفید بلند و سبیل زردی که قیافه اش را پوشانده بود، آمد. زنی در گوشه ی پذیرایی دراز کشیده بود … مرد عزادار بود … مرد هر وقت به واژه ی مصیبت می رسید، هی سر تکان می داد. ما فقط شاهد داستان مصیبت هایش بودیم و غصه ای می خوردیم، اما او در هر باری که به واژه ی مصیبت می رسید، شاید وجودش تکان می خورد و شاید صدماتش جانی تازه می گرفت. دفترچه ی زنش زود به زود تمام می شد، چون زود به زود قرص، زود به زود ویزیت، زود به زود آزمایش سر می رسیدند … به عکسی روی دیوار اشاره کرد و گفت که عکس روز اول عروسی اش است: «بعدش دیگه غم و فکر است دیگه، با این غم بوده که من پیر شدم. با مصیبت [پیر شدم]».

زندگی های ویران از دل صدمات ساختارهایی تشکیل شده اند که دهه ها بر افراد و گروه ها حکم رانده اند. ویران شدن زندگی در نقاطی چون حاشیه نشینان تبریز با پیش کشیدن تجارب زیسته ی ویران شده ها می تواند به ما بگوید که فقر چیست و چه می کند. رویکرد انسان شناختی به فقر از درون چنین دغدغه ای زاده می شود. انسان شناس در مواجه با فقر چه می کند؟ او پیش از هر چیز، به قول وینا داس (2015) سکنی می گزیند. او ساکن می شود، فرود می آید، می نشیند و صبورانه گوش می سپارد. دیدن و تحلیل کردن انسان شناس با حرکتی آرام روی می دهد. کند کردن حرکت به کار غرق شدن تدریجی در واقعیت و در میدان پژوهش می آید. تجربه ای همچون نشست کردن و رسوب کردن است که می گوید آنجا چه خبر است.
بار وارسی انسان شناختی، تحمل کردن یک واقعیت پرفشار است. در جاهایی که رنج اجتماعی1 موضوع کار است، باید از واقعیت مضمحل کننده سخن گفت. انسان شناس این واقعیت از پای درآورنده را به خود جذب می کند، آزارش را می بیند، عذابش را می کشد، به استخوان هایش لرزه می اندازد. او به دنبال آن است تا شریک شود و این معنایی حقیقی برای تکنیک مشاهده ی مشارکتی در اتنوگرافی است. رویکرد انسان شناختی به ما این اجازه را می دهد که قدرت شرکت کردن که قدرت اجتماعی کردن خود است را بازیابیم. شریک شدن برای من که پروژه ام رنج اجتماعی کسانی است که طرد شده اند، سرکوب شده اند یا خشونت دیده اند، اهمیتی اساسی دارد، چراکه جزئی بنیادین از همزمان روش شناسی، شناخت شناسی و پراکسیس ام در قالب مراقبت اجتماعی2 است.
به عنوان گامی مهم در روش شناسی، شریک شدن وقتی در زندگی های فراموش شده باشد، معنایی انسانی به علم می دهد تا علم مان را انسانی بکنیم. در میان فقرا زیستن، در میان خانواده های فقیر بودن، با افرادی فقیر دوست شدن، خلق روش شناسی ای است متصل به خود زندگی آنگونه که زیسته می شود. در جایی که فقرا و حاشیه نشینان از بسیاری از حوزه ها از جمله ساحت علم منفصل می شوند، هیجان اتنوگرافیک برای شرکت کردن در دیگری، بازگرداندن قلب به بدن آن دانشی است که فقط با مغزش فکر می کند. به علم کمک می کند که همزمان که فکر می کند، احساس هم بکند. علم اگر تا کنون فقط صدای خود بوده، از این پس صدای دیگری هم می شود.
شریک شدن در فقر ما را از مشاهده گر منفصل، مشاهده گر بی تعهد و مشاهده گر غیراجتماعی جدا می کند. ما با شرکت کردن در زندگی های فقیرشده است که می توانیم دریابیم فقر چه بلایی بر سر افراد، خانواده ها و اجتماعات می آورد. این دعوتی است عمومی به شرکت کردن در فقر، به عنوان راهی برای درک فقیرهای دیگری شده. درک آن فقیرهایی که طرد شده و به حاشیه ها رانده شده اند. البته این دعوتی است تا به اجتماعی بودن مان بازگردیم. زمانی که کسی را طرد می کنیم و از خلال مکانیسم طرد او را فقیر می سازیم، در واقع در حال فروپاشاندن شفقت امر اجتماعی هستیم.

شریک شدن در رنج های فقر

رابطه ی اجتماعی در اساس می بایست رابطه ای اخلاقی باشد و ظهور این جمعیت عظیم فقرای حاشیه نشین به وضوح نشان می دهد که تا چه حدی امر اجتماعی ما از هم گسسته است، یعنی انسان های یک کشور از هم گسسته اند. این گسیختگی البته صرفاً معنای فردی ندارد، بلکه بیشتر معنایی ساختاری دارد و برای همین، به دامن اقتصاد و سیاست هم کشیده می شود. شیوه ی کار کردن فرایندهای اقتصادی و سیاسی به نحوی است که به اجتماعی بودن ما صدمه می زند، یعنی ما را با شکافی بزرگ از هم جدا می کند تا فقیر و غنی بسازد. اما مقصود کار انسان شناختی، در یک سطح، نشان دادن آن چهره ای است که به واسطه ی همین گسیختن یک اجتماعِ برابر و برادر، خونین شده است. نشان دادن آن مرد سیاهپوش و آن زن نزاری است که در میان دره ها و تپه های صعب العبور صدها پله ای در محله ی حاشیه نشین ماللازینال می زیند، یعنی می میرند. در اینجا متن اتنوگرافیک انسان شناس که داستان گویی یا روایت پردازی رئال از واقعیتِ زیسته است، نوعی هشدار دادن است به وجدان های خفته ای که هر یک نقشی در صدمه زدن به هم نوع فقیرشده داشته اند. نوعی اعتراض است به آن ساختارهای اقتصادی و سیاسی ای که انسان هایی را دهه ها ضعیف نگه داشته اند.
شریک شدن های من در زندگی های فقیر، در این دو سال اخیر، مرا با کسانی مواجه کرده که نیرو و شادابی زیست شان به نابودی کشیده شده یا در حال نابودی اند. من با زندگی هایی سراسر بی رمق روبرو شده ام. محرومیت مادی روستاها که منجر به شکل گیری بافت های عظیم جمعیتی در حاشیه های شهرها شده، بیش از هر چیز، آدم هایی ساخته که توان های انسانی شان با محدودیت های اساسی درگیر است: «سوژه های تضعیف شده» (ایزدی جیران، 1394ب: 96) یا در حال ضعف. حالتی از علیل بودگی و زمین گیر شدن به افراد، خانواده ها و اجتماعات فقیر دست داده است. انباشت صدمات باعث می شود تا سطح معلولیت اجتماعی بارها عمیق تر شود: فرد و خانواده ای که همزمان با بیکاری، بیماری، بی سرپرستی، بی توجهی، بی حمایتی و انگ خوردگی می زید، فرد و خانواده ای است که تجربه ی هر روزه اش از بودن در جامعه، تجربه ی رنج کشیدن های پی در پی است، تجربه ی کاهش یافتن است، تجربه ی از درون خالی شدن. این تجربه ای است که سوژه بودگی را از حیثیت می اندازد.
این چیزی است که یکی از زنان محله ی ترلان دره ی تبریز را وامی دارد تا به من بگوید «ائله بیل یوخیخ با، بیزی گورمیللر» (گو این که اصلاً ما وجود نداریم، ما را نمی بینند) (به نقل از ایزدی جیران، 1394الف: 7). ندیدن یعنی که گویی آنها در جهان نیستند. این به درستی می تواند به ما بگوید که چگونه می توان جمعیت های عظیمی را در روستاها ندید، چگونه می توان سرنوشت آنها را از چشم انداخت، چگونه می توان روی از مصایب شان برگرداند. در اینجا، ندیدن همان نوع رابطه ی اجتماعی ای است که برقرار شده است. روستاها دیده نمی شوند، حاشیه ی شهرها دیده نمی شوند، مطرودان دیده نمی شوند، محرومان دیده نمی شوند. اساساً ندیدن مکانیسم محروم کردن و طرد کردن را به خوبی نشان می دهد. ندیدن فعلی است ارادی، چه از سوی افراد باشد، چه گروه های اجتماعی و چه ساختارها. ندیدن این امکان را می دهد تا بتوان بخشی از اجتماع را در تصویر کلی جامعه حذف کرد، گویی که هیچ گاه وجود نداشته اند، گویی که به دنیا نیامده بودند. شاید یکی از خدمات انسان شناختی، دیدن باشد. شاید پرتره های فقر در کارهای اتنوگرافیک من به کار باز کردن چشم ها بیاید. نمی دانم.
فقرای حاشیه نشین خود را همچون کسانی تجربه می کنند که جامعه آنها را بی ارزش انگاشته است، آنقدر بی ارزش که حتی ارزش نگاه کردن هم نداشته اند. با آنها همچون چیزها و نه سوژه ها برخورد شده است، چیزهایی بی اهمیت. اسف بار آنکه این چیزبودگی به درون میدان علم هم نفوذ کرده است، دقیقاً جایی که امید می رفت وظیفه ی علم نجات انسان ها در دوران تاریک باشد. وقتی بتوان افراد را از خلال روش شناسی های منفصل و داعیه ی حفظ فاصله برای برقراری عینیت، به چیزها تقلیل داد، عالمان علوم اجتماعی احساس شان را نسبت به موضوع یا مسأله از دست می دهند. اینجا گویی وظیفه سنگین تر است، باید بیش از همه چشم عالمان علوم اجتماعی را از ندیدن بازداشت تا مبادا آنها هم بازتولیدکنندگان نابرابری ها و طردها باشند. مسأله صرفاً از کار انداختن مکانیسم ندیدن است، متوقف کردن ماشین طردی است که چشم ندارد، خواه نامش علم باشد خواه سیاست. متن اتنوگرافیک می خواهد با شرح زندگی های صدمه دیده ی تکین، مانع هایی ایجاد کند برای جلوتر رفتن این ماشین طرد عام.
ماشین طرد و نابرابری را چند روز پیش در چهره ی سوخته و زجرکشیده ی سیستانی های طردشده و از یادرفته دیدم، وقتی ساعاتی از شب را در میان کارتن خواب های بندرعباس گذراندم. آنها کارگرانی سیستانی بودند که به دلیل فقدان کار و دستمزد بسیار پایین به شهر بندرعباس پناه آورده بودند. ماه ها بود که زن و بچه هایشان را رها کرده بودند، در سیستانی که آب و برق به حد کافی در دسترس نبود. کارتن هایشان را در میان فضاهای سبز چند منطقه ی مرفه شهر پهن کرده بودند. در توالت های عمومی حمام می کردند. با جمعی از آنها در تاریکی مطلق نشستیم. مردی گفت: «فقط پول نان خالی را هم برای خانواده مان پیدا کنیم بس است، چیز دیگری نمی خواهیم».

* منابع این نوشته در دفتر ماهنامه کارایی موجود می باشد.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.