سرمایه گذاری در پرورش کودکان بسیار مهم تر از ساختن پتروشیمی و پالایشگاه است

0 ۲۶۲
گزارش سخنان محسن رنانی با عنوان «کودکی به مثابه توسعه» در هفتمین نشست کانون خرد و توسعه ایران در مرداد ١٣٩۵

از آغاز شکل گیری ساختار آموزش و پرورش جدید بیش از ٨٠ سال میگذرد اما متاسفانه از نظر روش ها در همان خاستگاه آغازین ایستاده ایم و پیشرفت چندانی نداشته ایم. براساس شاخص ها و معیارهای جدید، فرآیند توسعه در ایران با شکست روبه رو شده است. فرآیند توسعه از انقلاب مشروطیت آغاز میشود. دولت مدرن در ایران نیز با انقلاب مشروطیت شکل می گیرد و پیش از آن، ما مفهومی به اسم «دولت مدرن» در ایران نداشته ایم. از نابختیاری ما، چند ماه بعد از امضای فرمان مشروطیت نخستین چاه نفت در مسجد سلیمان فوران می کند و با این دو رویداد کل تاریخ معاصر ایران به هم گره زده می شود. تقریبا سی سال پس از این دو رویداد، آموزش و پرورش به شکل کنونی در ایران شکل می گیرد اما این نهاد، مسیر تعالی خود را طی نمی کند. ایرانیان از سال ١٢٩۵ ه.ش که فرمان مشروطیت صادر شد تا سال ١٣٩۵ ه.ش بیش از یکصد سال است که وارد دنیای مدرن شده اند اما هنوز دولت مدرن به معنای اصیل و کامل آن در ایران تکامل نیافته است. بعد از استقرار اولیه دولت مدرن، نهادها و نظامهای مدرنی همچون «آموزش و پرورش»، «قوه مقننه» و «دادگستری» در ایران شکل گرفت اما با تمامی این چالش ها، دولت مدرن هنوز به تکامل نرسیده است. بر مبنای شاخص های جدید توسعه، ایرانیان به توسعه نرسیده اند و تنها در دوره های کوتاهی علائمی از فعال بودن فرایند توسعه در ایران نمایان شد. به گمان من، «توسعه» در ایران به مثابه کودکی بوده است که در دوره هایی از عمر او علائمی از توانمندی های گویشی و رفتاری در او شکل گرفته است اما بعد متوقف شده است. کودکی که جسمش بزرگ شده است اما هنوز نمی تواند خوب حرف بزند، منطقی فکر کند و رفتارهای عاطفی و احساسی خود را کنترل کند. در واقع توسعه در ایران نه به معنای رشد و پیشرفت بلکه در مقام یک فرآیند تحول آفرین فکری ـ رفتاری، بسیار کند شده است. به زبان دیگر می توانیم بگوییم ایرانیان در مسیر توسعه درجا زده اند.

حاکمان ما از میان مردم ایران برآمده اند و توانایی های آنان نیز فراتر از توانایی جامعه ای که از آن برآمده اند نیست. در فرآیند توسعه، مجموعه ساختار و توانمندی های ذهنی تعیین کننده است. در واقع مسأله اصلی در فرآیند توسعه در ایران این بوده است که ما نیروی انسانی توسعه خواه به اندازه الزم و کافی در اختیار نداشته ایم. فراتر از این، بنده معتقدم بخش بزرگی از سیاستگذاران کشور ما هنوز مفهوم توسعه را هم درک نکرده اند و کسانی هم که درکی از توسعه دارند، نیروی اجتماعی و سیاسی لازم برای پیشبرد فرآیند توسعه را در اختیار ندارند.

در یکی از نشست های علمی، با عنوان »شکست توسعه و دیکتاتوری ایرانی« علت شکست توسعه در ایران را براساس ساختار و عادات ذهنی ایرانیان بررسی کرده ام. در نشست امروز نیز همان نگاه به توسعه را از منظر نظام آموزش و پرورش دنبال می کنیم. در یکصد سال اخیر، ایرانیان با وجود داشتن منابع غنی انرژی همچون نفت و گاز، اما متاسفانه نیروی انسانی توانمند برای مدیریت فرآیند توسعه در اختیار نداشته اند. حاکمان ما از میان مردم ایران برآمده اند و توانایی های آنان نیز فراتر از توانایی جامعه ای که از آن برآمده اند نیست. در فرآیند توسعه، مجموعه ساختار و توانمندی های ذهنی تعیین کننده است. در واقع مسأله اصلی در فرآیند توسعه در ایران این بوده است که ما نیروی انسانی توسعه خواه به اندازه الزم و کافی در اختیار نداشته ایم. فراتر از این، بنده معتقدم بخش بزرگی از سیاستگذاران کشور ما هنوز مفهوم توسعه را هم درک نکرده اند و کسانی هم که درکی از توسعه دارند، نیروی اجتماعی و سیاسی لازم برای پیشبرد فرآیند توسعه را در اختیار ندارند. به تعبیری، شاید در نظر و تئوری، درک مناسبی از توسعه دارند اما در عمل توان تحقق فرآیند توسعه را ندارند. مرحوم دکتر حسین عظیمی تأکید داشتند که اگر می خواهید بدانید که فردی، توسعه گرا هست یا خیر، تنها به شعارها، سخنان، ایده ها و نظرهای او بسنده نکنید بلکه دقت کنید که او در اطراف خود چه کسانی را به عنوان همکار برمی گزیند. این تعیین می کند که آیا رفتار و الگوی رفتاری اوتوسعه گراست یا خیر؟ اینکه آیا این افراد مهارت توسعه آفرینی دارند یا خیر؟ همچنان که مرحوم عظیمی در اواخر عمرشان روی مباحثی همچون آموزش و توسعه تأکید داشتند، تقدیر این بود که بنده نیزبه رسم عادت روزگار در اواخر عمر شغلی ام، متوجه شوم که توسعه کشور را باید از آموزش شروع کرد. اکنون من پس از سالها تحقیق و مطالعه به این نکته پی برده ام که مرحوم عظیمی چه قدر مفهوم توسعه را دقیق فهمیده بود. در یک کلام به باور بنده، ما نمی توانیم هیچ تحولی را در کشور به پیش ببریم، مگر اینکه توسعه را از حوزه آموزش آغاز کنیم. ایران جامعه بی کودکی است. اگر در یک عبارت بخواهم بگویم که ایرانیان چرا توسعه نیافته اند، باید پاسخ را در این عبارت جست و جو کردکه «ما جامعه بی کودکی هستیم». در واقع جامعه ایرانی،جامعه فاقد کودکی بوده است و به همین علت فرایند توسعه در جامعه ما شکل نگرفته است، چون ما ایرانیان از نوزادی به پیری رسیده ایم. جامعه ایرانی جامعه ای است که بدون گذار از دوره کودکی، بزرگ، پیر و فرسوده میشود. ایرانیان دوره مدرن البته به دور از استثناها بدون اینکه کودکی را دریافته باشند به بزرگسالی قدم نهاده اند. ایرانی ها به لحاظ شخصیتی، کودکی را خوب درنیافته اند و به لحاظ اجتماعی هم جامعه بی کودکی هستند. در کنار افراد بی کودکی، ما خانواده بی کودکی و مدرسه بی کودکی هم داریم. و البته نظام سیاسی ما نیز یک نظام بی کودکی است. من در پژوهشی که قبلاً منتشر شده است، به نشانه های پیری نظام سیاسی اشاره و تأکید کرده ام. در آنجا نشان داده ام که نظام سیاسی جمهوری اسلامی ایران به پیری زودرس دچار شده است؛ یعنی این نظام، درون خود مؤلفه های جوانی و نوجوانی را دارد اما رفتارهایش از جنس رفتارهای دوره پیری است. یعنی تصور بر این است که در ساختار سیاسی ما ابزارهای جوان در سیستم وجود دارد اما رفتارها و سازو کارها از جنس دوران پیری است. این همان پیری زودرس در نظام سیاسی است که باعث بروز مشکلات جدید در زیست اقتصادی و اجتماعی ما نیز شده است. در پاسخ به این پرسش که «چرا نظام سیاسی کنونی ایران بدون گذار از دوره کودکی وبلوغ یکباره به پیری رسیده است؟»، من معتقدم که این پیری در نظام سیاسی هم ناشی از جامعه ایرانی فاقد دوره کودکی است. جامعه فاقد دوره کودکی در درون همه زیر نظامهای سیاسی و اقتصادی واجتماعی اش شرایطی را ایجاد میکند که بعد از تولد بدون گذار از کودکی، نوجوانی و بلوغ، به یکباره به پیری میرسند. اگر این سخن درست باشد آنگاه نتیجه ای که از این بحث میتوان گرفت، این است که شکست توسعه در ایران ناشی از فقدان دوران کودکی در جامعه ایرانی است. اگر به برنامه های توسعه بعد از انقلاب نگاهی بیندازیم متوجه می شویم که اگر چه زیر ساختهای مادی، فیزیکی و اقتصادی کشور بسیار رشد کرده است، به طور مثال بعد از انقلاب تعداد سدهایمان از ۱۹ عدد به ۶٣٠ عدد رسیده یعنی بیش از۳۳ برابر شده که در قیاس با دو و نیم برابرشدن جمعیت، نشانه و رشد قابل تأملی است،متوجه می شویم که تقریبا هیچ حکم، ماده و تبصره ای در آنها درباره کودکی و پرورش روحی و ذهنی دوران کودکی زیر هفت سال موجود نیست. در واقع، بیشتر برنامه ها و احکام قانونی در خصوص حوزه های زیربنایی نظیر سدسازی، راه، برق، آب، مخابرات و مواردی از این دست است و بعد درباره آموزش عالی و کمتر درباره آموزش ابتدایی. اما هیچ استراتژی، هدف گذاری و برنام های برای کودکی ایرانیان در ذهن سیاست گذار نبود است. گویی ایرانیان کودکی ندارند یا نمی خواهند. البته این نکته قابل ذکر است که آموزش و پرورش در ایران متولی دوره کودکی صفر تا ٧ سالگی نیست، بلکه متصدی بعد از دوره کودکی است. اما فراموش نکنیم که بر اساس دیدگاه بسیاری از روانشناسان، بیش از ٨٠ درصد از ظرفیت های دوران کودکی قبل از دبستان قابل هدایت و مدیریت است و تنها ممکن است ٢٠ درصد از آن در دبستان شکل بگیرد. به دیگر سخن ما درباره بیش از ۸۰ درصد از ظرفیت کودکانمان، هیچ برنامه ای نداریم و این ظرفیت به طور خودبه خودی و تصادفی در ارتباطات مختلف کودک با محیط به صورت غیر جهت دار پر می شود و شکل می گیرد. در یک کلام، ظرفیت وجودی کودکان ما به صورت تصادفی شکل می گیرد. این که پدر و مادرشان کی باشد، کجا ساکن باشند، بچه های اطرافشان چگونه باشند، شغل پدرشان چه باشد، مهد کودک بروند یا نه و مربی مهدشان چه رفتاری داشته باشد و نظایر این ها به طور تصادفی شخصیت کودک ما را شکل می دهد . ما روی مادران که اصلی ترین سهام داران سرمایه های انسانی آینده هستند، سرمایه گذاری نکرده ایم. با وجود اینکه بعد از انقلاب پنج تا شش میلیون دانش آموخته زن داریم و به نوعی یکی از پر شتاب ترین نرخ های رشد دانش آموختگان زن را در جهان داریم و با وجودی که نزدیک به هفتاد درصد صندلی های دانشگاهها هم در اختیار زنان است، اما٣٧ سالست که از انقلاب سال ١٣۵٧ می گذرد، اما سهم زنان در اشتغال حدود ۱۳/۶ درصد و نرخ مشارکت آنان در بازار کار نیزهمچنان۱۳/۵ درصداست. در صورتی که نرخ مشارکت زنان پیش از انقلاب نیز همین حدود بوده است. یعنی ما زنانمان را به دانشگاه فرستاده ایم و دانشمند کرده ایم اما آنها توانمندی لازم برای حضور جدی در عرصه های اقتصادی و اجتماعی و اشغال مشاغل را نیافته اند. در واقع سرمایه گذاری ما بیشتر در حوزه آموزش عالی بوده است نه در حوزه توانمندسازی مادران و کودکان. یعنی ما دغدغه آموزش داشته ایم نه دغدغه توانمندسازی مادران برای پرورش کودکان توانمند. در واقع با توجه به فضای اعتماد آمیزی که بعد از انقلاب در خانواده ها نسبت به دانشگاه ایجاد شد، به دنبال «فشارهای تورمی» و «تعویق سن ازدواج»، خانواده ها متمایل شدند دخترانشان را روانه دانشگاه کنند. در واقع باید گفت، حضور گسترده دختران در دانشگاه در بعد از انقلاب به جای اینکه متأثر از یک برنامه یا سیاست مدون و حساب شده بلندمدت برای افزایش مشارکت زنان باشد، بیشتر ناشی از یک ضرورت تاریخی و اقتصادی بود تا بحران های اجتماعی را به تأخیر بیندازند. به واقع اگر ما برای مادرانمان برنامه ریزی و سرمایه گذاری داشتیم، آن وقت اکنون شاهد بودیم که نرخ مشارکت زنان و سهم زنان در اشتغال به صورت جدی تغییر کرده است. به اعتقاد بنده مهمترین شاخص برای اینکه دریابیم یک جامعه به سمت توسعه حرکت می کند یا نه، روند نرخ واقعی مشارکت زنان است. منظورم از نرخ مشارکت،سهم زنانی است که سن بالای ده سال دارند و در بازار کار حضور دارند یعنی یا شاغل اند یا دنبال شغل می گردند. متوسط این نرخ در دنیا حدود ۵۰ درصد و درتمام کشورهایی که در مسیر توسعه حرکت کرده اند، بالای ۵۰ درصد است. بنابراین به نظر میرسد تجربه و الگوهای توسعه نشان میدهد با نرخ مشارکت اقتصادی ١٣درصدی زنان، امکان ندارد بتوان در فرآیند توسعه گامهای جدی برداشت. دقت کنیم که تحصیلات، توسعه به همراه نمیآورد و با گسترش تحصیلات به تنهایی نمیتوان به توسعه رسید، با تحصیلات تنها می توان به «رشد» و در بهترین حالت به »پیشرفت»رسید. اصولاً باید سراغ برنامه های توسعه برویم و ببینیم که برای توسعه چه احکامی صادر شده و چه بودجه هایی تخصیص داده شده است. در واقع همه شواهد حاکی از آن است که برای کودکان در دوره صفر تا ٧ سالگی سه نهاد «خانواده«، »مدرسه» و «حکومت» برنامه ای نداشته اند. یعنی ما به دلیل «جهل والدین»، «غفلت معلمان» و «جاه طلبی سیاستمداران» جامعه ای هستیم که هیچ افق، برنامه و راهبردی برای کودکانمان نداشته ایم در واقع ما «جامعه ی بی کودکی» هستیم. به باور من اگر می خواستیم برای توسعه سرمایه گذاری کنیم، باید حواسمان به جاهای دیگری غیر از زیرساخت های اقتصادی معطوف می شد. به نظر می رسد هیچ یک از نظام های «خانواده«، »آموزشی» و «سیاسی» در ایران حداقل در ٣۵ سال گذشته برای دوره صفر تا ٧ سالگی که بذر توسعه شکل میگیرد، برنامه ای نداشته اند. امروز دیگر برای اقتصاددانان و جامعه شناسان محرز شده است که بذر توسعه در انرژی هسته ای، کارخانه و یا حتی گسترش بخش تولید و یا حتی در دانشگاه شکل نمی گیرد. در این نهادها در بهترین حالت بذر رشد و پیشرفت ایجاد میشود اما بذر توسعه جای دیگری جوانه می زند. همچنان که روان شناسان تأکید دارند؛ بذر توسعه یافتگی حداکثر تا ١٠ سالگی در درون شخص جوانه میزند. حتی برخی از بعد از تشکیل عقیده دارند بذر توسعه دقیقاً نطفه در رحم مادر شروع به شکل گیری می کند. در این میان اختلاف نظر است؛ برخی عقیده دارند بذر توسعه تا ١٠ سالگی قابل شکل گیری است و برخی این زمان را حداکثر تا ۷ سالگی میدانند. اما متاسفانه حداکثرتوجه «نهاد خانواده» در دوره صفر تا ٧ سالگی به «نمودار رشد جسمی کودک» اختصاص دارد و تمام توجه و تأکید مادران در این دوره مربوط به تغذیه فرزندان است. مأموریت رسمی «نهاد آموزش و پرورش « هم بعد از ٧ سالگی کودک آغاز می شود. نظام سیاسی هم وظیفه خود را تنها تقویت و استمرار بخشی به فعالیت نظام آموزش و فرزندان پرورش می داند. با این تفاسیر، غالبا ما در دوره صفر تا ٧ سالگی رها و یله هستند و بدون اجرای یک برنامه پرورشی از سوی خانواده و بدون وجود یک استراتژی ملی پرورشی از سوی نظام سیاسی بزرگ می شوند. این در حالی است که در باب اهمیت این دوره سنی به گفته روانشناسان و برخی از علوم متأخر شما می توانید هر فعالیت و شخصیتی را که از کودک انتظار دارید، در این دوره سنی شکل دهید. این تمام آن چیزی است که باعث شده است که ما ایرانیان هرگاه خواسته ایم تا در فرآیند توسعه مشارکت کنیم، توانایی انجام آن را نداشته ایم چرا که ما کودکیمان را از دست داده ایم یعنی توانایی هایی که باید در کودکی کسب کنیم را کسب نکرده ایم.

در صد ساله اخیر، به طور مکرر در مسیر توسعه گاهی چند گامی رفته ایم و بعد برای دوره ای طولانی متوقف شدیم و باز چندگامی و سپس توقف دوباره و این ناشی از همان فقدان دوره کودکی است. به همین دلیل است که عنوان سخن امروزم را «کودکی به مثابه توسعه »گذاشته ام. یعنی اگر بخواهیم توسعه را دریابیم باید کودکی را دریابیم و اگر می خواهیم روی توسعه سرمایه گذاری کنیم باید روی کودکی سرمایه گذاری کنیم. ما اگر بتوانیم دو نسل را با توانمندی توسعه ای تربیت کنیم، می توانیم توسعه یابیم و البته در این مسیر نیازی به داشتن نفت و منابع غنی انرژی نیست–گرچه اگر آنها باشند میتوانند مسیر را تسریع کنند.

هنوز هم که هنوز است نظام آموزشی ما به شیوه هشتاد سال گذشته اداره و سیاست گذاری میشود. یعنی این نظام بیشتر حافظه محور است تا رابطه محور، هنوز مشق محور است تا منطق محور، هنوز معلم محور است تا دانش آموز محور، ِ، هنوز که هنوز دفترچه محور است تا ذهن محور فرد محور است تا جمع محور، هنوز آموزش محور است تا پرورش محور، هنوز نمره محور است تا ظرفیت محور، هنوز نقطه محور است تا فرایند محور. به همین دلیل توسعه ما نیز به مثابه کودکیمان در نقطه ای متوقف شده است. بنابراین این ناتوانی و ناکارآمدی امروز ما بیش از آن که محصول نظام سیاسی یا محصول چاه های نفت باشد، محصول ناتوانمندی هایی است که ریشه در کودکی ما دارد. در صد ساله اخیر، به طور مکرر در مسیر توسعه گاهی چند گامی رفته ایم و بعد برای دوره ای طولانی متوقف شدیم و باز چندگامی و سپس توقف دوباره و این ناشی از همان فقدان دوره کودکی است. به همین دلیل است که عنوان سخن امروزم را «کودکی به مثابه توسعه»گذاشته ام. یعنی اگر بخواهیم توسعه را دریابیم باید کودکی را دریابیم و اگر می خواهیم روی توسعه سرمایه گذاری کنیم باید روی کودکی سرمایه گذاری کنیم. ما اگر بتوانیم دو نسل را با توانمندی توسعه ای تربیت کنیم، می توانیم توسعه یابیم و البته در این مسیر نیازی به داشتن نفت و منابع غنی انرژی نیست– گرچه اگر آنها باشند میتوانند مسیر را تسریع کنند. بنابراین اگر می خواهیم در حوزه توسعه کاری از پیش ببریم و متفاوت از گذشته حرکت کنیم، ابتدا باید از تغییر ریل نسل کودکان امروزمان آغاز کنیم. در سفری به استان کردستان پروژهای را به بنده معرفی کردند. گمان می کردند به واسطه اجرای آن پروژه اقتصاد منطقه میتواند تحول یابد. از دوستان و اهالی آنجا شنیده بودم که استان کردستان ده پانزده سال منتظر افتتاح یک طرح پتروشیمی است. من به نخبگان و فعالین استان عنوان کردم که چرا شما بر اجرای پروژه پتروشیمی اصرار دارید و چرا گمان می کنید این پروژه اقتصاد استان را متحول می کند؟گفتند اگر بر این پروژه تاکید نکنیم بر چه طرحی تاکید کنیم؟ درپاسخ تأ کیدکردم پروژه پتروشـیمی هیچ موهبتی نصیب استان نخواهد کرد و در بهترین حالت پیشـرفت اندکی عایـد اسـتان می کنـد. زیـرا تجهیزات این طرح پتروشـیمی با کشـتی از طریـق حمل و نقل دریایی از خارج کشـور به داخـل می آیـد. گاز و خـوراک این پتروشـیمی نیـز بـا خـط لولـه از جنـوب بـه اسـتان وارد می شـود، مهندسـان آن نیـز بـا هواپیمـا از دیگـر اسـتانها و از تهران خواهنـد آمـد. محصولات نهایـی آن نیـز در زنجیـره تولیـد بـه بیـرون از اسـتان مـی رود. در نتیجـه بـرای اسـتان شـما تنهـا مـی توانـد منفعتـی در حد اسـتخدام ٢٠٠ نفـر کارمنـد، نگهبـان، راننـده و نیـروی خدماتی داشـته باشـد، امـا در حاشـیه آن، آلودگی هـای زیسـت محیطـی را بـرای شـما بـه دنبـال دارد. در همـان جلسـه کـه دنبـال ارائـه راهـکار بودنـد، بـه آنهـا توصیـه کـردم نصـف میـزان نقدینگـی را کـه مقرر شـده بـرای پـروژه هزینه شـود از مسئولین طلـب کننـد و همـان وجـه را بـه عنـوان سـپرده در بانـک بگذارنـد و سـود آن را صـرف بازسـازی آموزش وپـرورش کننـد. حسـاب کـردم از سـود آن می تواننـد حقـوق کلیـه معلمـان را دو برابـر کننـد. گفتـم اعلام کنیـد مـا بـه معلمانمـان دو برابر حقـوق فعلی خواهیـم داد، به شـرط اینکه شـغلی بـه غیر از معلمـی نداشـته باشـند و تعهد دهنـد در تمام تابسـتان ها دوره هـای بازآمـوزی بگذراننـد و از آنان تسـت های روان شناسـی گرفتـه شـود تـا معلمانـی را کـه ویژگی هـای مطلـوب معلـم شـدن و تربیـت و تعلیـم بـه کـودکان را ندارند، بـا بهتریـن شـیوه ممکـن بازخریـد کننـد. بـه کردسـتانی ها تأکیـد کـردم اگـر ایـن کار را پـی بگیرنـد و ایـن مأموریـت را بـه درسـتی انجـام دهنـد شـما در دو تـا سـه نسـل دیگـر دانـش آمـوزی، شـاهد دوره ای خواهیـد بـود کـه بـرای نسـل های بعـد ارمغـان توسـعه را بـه همـراه مـیآورد. ایـن یـک مثـال نمادیـن بـود کـه بدانیـم سـرمایه گـذاری در پـرورش کـودکان بسـیار مهم تر از سـاختن پتروشـیمی و پالایشگاه اسـت. اگر ما تنها یک دهم از بودجه و هزینه عمومی مربوط به زیرساخت ها همچون سدسازی، مخابرات و مواردی از این دست را در اختیار آموزش پرورش قرار دهیم، اوضاع به کلی متفاوت از آن چیزی خواهد بود که در شرایط کنونی متصور است. اگر تنها یک دهم هزینه ای را که در انرژی هسته ای صرف کرده ایم در نظام آموزش و پرورش هزینه می کردیم چه بسا که برای تحول در نظام آموزش و پروش مکفی بود اما این موضوع برای ما «مسأله» و »دغدغه» نبوده است و متوجه نبودیم که توسعه از کجا آغاز میشود و با چنین بی توجهی چه ضربه و آسیبی به فرآیند توسعه و به نسل های بعد وارد کرده ایم. بعد از انقالب بیشتر«رشد« داشتیم تا توسعه. چندپرسش اساسی داریم از جمله این که چرا مؤلفه های توسعه در کودکی شکل می گیرد؟چرا بذر توسعه در کودکی نهفته است و در بزرگسالی چنین فرآیندی ایجاد نمی شود؟ برای پاسخ به این پرسش ها بهتر است نگاهی به مفهوم توسعه داشته باشیم. در این خصوص واژه های منتسب به این عرصه را از هم تفکیک کرده و ابعاد توسعه را بررسی می کنیم تا بدانیم دوره صفر تا ٧ سالگی کودکی در کجای این فرآیند قرار می گیرد. در ادبیات رایج سه واژه در برنامه های توسعه ای و ادبیات سیاستمداران رایج است و این سه مفهوم در بسیاری اوقات به جای هم به کار برده میشوند. سه واژه رشدGrowth ، پیشرفت Progressو توسعه Development در سه معنای مختلفی به کار برده می شوند و حال اینکه ما در بسیاری اوقات آنها را جابه جا به کار می بریم. به عنوان مثال برنامه های توسعه را در هر دوره ای از نظام اقتصادی بهتر بود «برنامه های رشد و پیشرفت» بنامیم. رشد«تکثیر وضع موجود» است. به عنوان مثال ایران خودرو امسال ١٠٠ هزار خودرو تولید کرده است و سال دیگر ٢٠٠ هزار خودرو با همان وضعیت تولید میکند یا افزایش تعداد جاده ها، فرودگاه ها، سدها نشانه رشد است. پیشرفت، اما در مرحله بالاتری از رشد و به معنای این است که وضع موجود را با کیفیت مادی یا فناوری بهتری تکثیر کنیم یا ارتقا دهیم. به طور مثال ایران خودرو در سال آینده خودروهای مدل بالاتذب را با کیفیت و فناوری بهتر تولید میکند. یا اینکه سدها با فرآیند متفاوت و کیفیت بهینه تری ساخته شود. یا اینکه فولاد مبارکه تولید فولاد را به جای روش کوره بلند با روش قوس الکتریکی تولید کند. این ها نمونه هایی از مصادیق پیشرفت هستند. ما بعد از انقلاب شاهد رشد و پیشرفت زیادی بودیم، حتی در برخی حوزه ها بیش از حد رشد و گاهی پیشرفت داشته ایم. اما واژه سوم یعنی «توسعه» بر خلاف دو مفهوم قبلی، به معنای تحول کیفی در پدیده موجود است. توسعه به معنای تغییر در خلق و خوی فردی و الگوهای رفتاری اجتماعی و حتی ماهیت پدیده هاست. به طور مثال اگر عضلات را قوی کنیم و افزایش دهیم با پدیده رشد روبه رو هستیم. اگر با این عضلات بتوانیم کارهای حرفه ای ورزشی مثل ژیمناستیک انجام بدهیم با پدیده پیشرفت همراه بوده ایم اما اگر از لحاظ رفتارها و خلق وخوها انسان متفاوت دیگری شدیم، توسعه یافته ایم. در توسعه، جامعه جاندارتر می شود. در جامعه توسعه یافته، حساسیت ها و توجهات بیشتر است و جامعه نسبت به هر رفتاری واکنش نشان میدهد. به همین دلیل است که در جوامع توسعه یافته، جامعه زنده و پویاست و به نوعی روح پیدا میکند. زمانی که توسعه ی پیشرفت و رشد در روی میدهد ابعاد کم روح متجلی میشود و کیفیت تحول، مدنظر قرار میگیرد. در واقع، از منظر دیگری، توسعه دارای دو بعد است: «بعد اقتصادی و مادی» و بعد »فرهنگی و رفتاری». در بعد اقتصادی، توسعه تولید «رفاه» می کند و رفاه زمانی است که ما می توانیم خود را از فشارها و تصادف های طبیعی و غیرطبیعی مصون کنیم. در این توسعه، ما نیازمند سرمایه اقتصادی هستیم. سرمایه اقتصادی هم نیروی انسانی میخواهد و نیروی انسانی هم در دانشگاه تربیت می شود.بنابراین احساس نیازبه نیروی فنی شکل می گیرد. بعداقتصادی به دنبال رفاه است و فرآیندی که طی می شود، رشد و پیشرفت است. اما توسعه،بعدفرهنگی و رفتاری هم دارد؛زمانی شما تمامی ابزارها و امکانات اقتصادی و رفاهی را در اختیار دارید اما از وضعیت جامعه تان احساس ناراحتی و کلافگی میکنید، آرام و قرار ندارید و نسبت به رفتارهای پیرامونی خود احساس انزجار می کنید. با وجود اینکه رفاه دارید اما احساس رضایت نمی کنید. به عنوان مثال ما در خودرویی مدرن با «رفاه» کامل نشسته ایم اما به علت بی نظمی و بی قانونی، از رانندگی در این شهر «رضایت» نداریم. در واقع فرزندان ما به دلیل عدم احساس رضایت است که مهاجرت میکنند و با پدیده فرار مغزها مواجه می شویم. ما به طور نسبی«رفاه» داریم اما »رضایت» همان چیزی است که ما نمی توانیم تولید کنیم و به واقع رضایت نتیجه همان بعد دوم توسعه یعنی بعد فرهنگی رفتاری است. زمانی که بعد دوم توسعه رخ نمی دهد،روابط و رفتارهای ما تیز و برنده و پرهزینه می شود. در جوامع توسعه نیافته، شما اگر چه ابزارهای پیشرفت را در اختیار دارید اما رفتارهایتان تیز و همراه با خشونت است. بنابراین در این مفهوم، توسعه به معنای صیقل دادن تیزی های اجتماعی است. جامعه ای که توانایی این را داشته باشد که تیزی ها را صیقل دهد، مناسباتش توسعه می یابد. بعد فرهنگی و رفتاری توسعه، تیزی های رفتار ما را صیقل میدهد و مناسبات اجتماعی ما را کم هزینه تر میکند و در نتیجه صیقل خوردن تیزی ها، رضایت شکل می گیرد. اگر شرایط رکودی سال های اخیر را که دوره ای گذراست در نظر نگیریم، در ایران زندگی از حیث رفاهی، به طور نسبی و در مقایسه با خیلی از کشورها راحت و آسوده است، هر شغلی بخواهید، حتی اگر تخصص ندارید به سرعت راه می اندازید، هر کجا خواستید به آ سانی می توانید مسافرت کنید، استراحت کنید، در پارک بنشینید و نظایر اینها. اما در کشورهای پیشرفته و توسعه یافته شما برای چنین اموری باید پول بپردازید و برای کسب درآمد کافی باید وارد کارزار رقابت شوید. به همین دلیل است که تأکید می کنم مساله اصلی ما بعد دوم توسعه است که بحث فقدان رضایت مطرح است. پرسش این است که تیزی های رفتار و الگوهای ما چه زمانی صیقل مییابد؟ پاسخ این است که زمینه این تیزی ها در کودکی به وجود می آید و در همان دوران کودکی هم می تواند این تیزی های رفتاری گرفته می شود. در همان دوران کودکی است که ما باید صبر اجتماعی را بیاموزیم. در همان دوران است که باید کار جمعی را یاد بگیریم. در همان دوران است که می آموزیم روادار باشیم و حق دیگران در دگرباشی و دگر اندیشی را بپذیریم. در همان دوران است که گفتگوی اخلاقی و عقلانی را تمرین می کنیم و سلسله مراتب اجتماعی را می پذیریم و می آموزیم که چگونه تقسیم کار انجام دهیم. در کودکی است که قانون برای ما ناموس میشود. بنابراین صیقل تیزی ها و شکل گیری ویژگی های فرهنگی مثبت در همین دوران کودکی است که رخ می دهد . دوره کودکی، آغاز شکل گیری فرهنگی توسعه است. در واقع سرمایه گذاری برای«تولید رضایت» باید در کودکی و بر روی کودکان ما انجام شود و سرمایه گذاری برای تولید رفاه باید بر روی نوجوانان و جوانان ما انجام شود. فرستادن جوانان به دانشگاه نوعی سرمایه گذاری برای پرورش نیروی انسانی ای است که در تولید رفاه نیاز داریم. در واقع سرمایه گذاری در دانشگاه عین سرمایه گذاری در صنعت است که رفاه تولید می کند. دانشگاه نیز یک کارخانه است که محصول آن نیروی انسانی متخصص است که روانه کارخانه می شود تا رفاه تولید کند. اما دبستان، پیش دبستان و خانواده محل سرمایه گذاری بر روی بعد فرهنگی و رفتاری توسعه است که به معنای سرمایه گذاری برای تولید رضایت در نسل بعدی است. در همان دوران کودکی است که سرمایه اجتماعی شکل می گیرد. در همان دوران کودکی است احترام به قانون و رعایت قوانین رانندگی و مدارا و توانایی نقد عقلانی و توانایی گفتگوی اخلاقی و عقلانی شکل میگیرد. و این ها همان مولفه هایی هستند که موجب رضایت میشوند. چند سال پیش از یک مدرسه شناختی درکرمانشاه بازدید میکردم. بد نیست بدانید برای نخستین بار این مدارس در تهران و کرمانشاه تأسیس شد. البته نزدیک به ۵ سال طول کشید تا نظام آموزش و پرورش راضی شود که این مدارس را به رسمیت بپذیرید و بپذیرد که هر کودکی در مدرسه به جای یک کیف پر از کتاب، یک بالش داشته باشد. در این مدارس دانش آموزان مهارت زندگی را یاد میگیرند، مفاهیمی یاد می گیرند که در دانشگاه امکان یادگیری آن نیست. در این مدارس، دانش آموزان وظیفه تقسیم کار اجتماعی، حس کار جمعی و مشارکت را و گفتگو را یاد می گیرند. دقت کنیم که اگر در مدیریت ها به بن بست می رسیم به خاطر این است که هر کس در موضع شغلی خود دیکتاتور مآبانه عمل میکند. از نانوا گرفته تا رئیس بانک و نظایر آن. در واقع چون ما در نسل قبل، انسان هایی پرسشگر و عقلانی و دارای توانایی نقدکنندگی و نقد شوندگی بار نیاورده ایم، کم کم عادت کرده ایم در موضع ضعف، سکوت و کرنش کنیم و در موضع قدرت، دیکتاتوری کنیم. دیکتاتوری تاریخی ما بیانگر این است که ما در دوره کودکی یاد نگرفته ایم که نقد پذیر باشیم. ما هنوز یاد نگرفته ایم که اگر کسی در جمع، ما را نقد کند به معنای توهین و اهانت نیست.

قبل از پرداختن به دوره کودکی، لازم است روی «مادرانمان» نیز سرمایه گذاری جدی انجام دهیم. مادران ویژگی های منحصربه فردی دارند از جمله این که پر از شفقت اند. براساس آموخته های علمی و روانشناسی متأخر، «شفقت درمانی» یکی از آخرین شیوه های درمانی روان شناسی امروز است. مادران در واقع کارخانه های شفقت درمانی هستند و شاید لازم باشد که قبل از کودکان، آموزش را از مادرانمان شروع کنیم. اگر مادران بدانند که با روش های غلط خود چه بلایی بر سر ظرفیت های وجودی کودکان خود می آورند، آنگاه چون مخزن شفقت هستند حتما خود را اصلاح میکنند و برای آموزش خود همکاری می کنند

تمام ویژگی های فرهنگی همچون «رواداری» که امری ذهنی است و «مدارا» که امری اجتماعی است، «قانونپذیری»، «صبر»، «ریسک پذیری»، «خلاقیت»، «تنوع طلبی»، «توانایی همکاری جمعی و مشارکت اجتماعی»، «گفتگو»شامل توانایی شنیدن، تعلیق ذهن، صبر و نقدمنصفانه، همه نیازمند این هستند که ما در کودکی این ها را بیاموزیم. بعد دوم توسعه را ما ایرانی ها متاسفانه تجربه نکرده ایم. چرا سرمایه گذاری روی مادران اهمیت دارد؟ البته قبل از پرداختن به دوره کودکی، لازم است روی «مادرانمان» نیز سرمایه گذاری جدی انجام دهیم. مادران ویژگیهای منحصربه فردی دارند از جمله این که پر از شفقت اند. براساس آموخته های علمی و روانشناسی متأخر،«شفقت درمانی» یکی از آخرین شیوه های درمانی روان شناسی امروز است. مادران در واقع کارخانه های شفقت درمانی هستند و شاید لازم باشد که قبل از کودکان، آموزش را از مادرانمان شروع کنیم. اگر مادران بدانند که با روش های غلط خود چه بلایی بر سر ظرفیتهای وجودی کودکان خود می آورند، آنگاه چون مخزن شفقت هستند حتما خود را اصلاح میکنند و برای آموزش خود همکاری میکنند. اگر مادر بداند برای اینکه کودکش سالم و توسعه یافته تر وارد اجتماع شود باید مراقب بیست ویژگی یا سرمایه در کودکش باشد آنگاه تمام سعی خود را خواهد کرد که همه این سرمایه را تأمین کند. بنابراین شاید قبل از اینکه بخواهیم نظام آموزش و پرورش را حرکت دهیم، که در شرایط کنونی کاری دشوار است، شاید بهتر باشد درون نهاد خانواده روی مادران و دخترها سرمایه گذاری کنیم و زمینه های محلی و منطقه ای این تحول را نخست در شهرها فراهم سازیم. باید توانایی ارتباطات و مهارتهای زیستی و نه شغلی مادران را بالا ببریم. ما قبل از هر چیز به توانمندی های مادران نیازمندیم و این درحالی است که در ایران امروز تعداد زیادی از مادرانمان با سوادند یا دیپلم دارند و بخش های زیادی دارای تحصیلات عالی هستند. باید برای آشنایی مادران با شیوه های توسعه کودکان، برنامه ریزی کنیم و آگاهی ها، نگرش ها و مهارتهای لازم به آن ها منتقل شود. در این مسیر و در شرایط کنونی خیلی به دولت و حتی نظام سیاسی امیدی نیست چرا که آنها درگیر اولویت های دیگری مثل رکود یا مسائل خارجی هستند. به گمانم امروز نقش نهادهای مدنی و گروه های مرجع و نخبگان و سرمایه های نمادین محلی و منطقه ای می تواند خیلی برجسته باشد. بنابراین برای نجات آینده توسعه کشور، همه نهادهای مدنی باید با هم مشارکت کنند. قیامی برای حرکت به سوی آگاهی بخشی و توانمندسازی مادران در جهت پرورش کودکانی توسعه آفرین.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.