تولید قدرت ، وظیفه اساسی علم

0 ۴۰۸

هستی شناسی دنیای مدرن در تعقیب هدف غایی انسان، بریده از اهداف حقیقت و سعادت گرایانه، به این نقطه رسیده است که انسان در هستی نیازمند «امنیت» است تا وجود خویش را حفظ و برقرار نماید. در این منظر، امنیت در سایه «قدرت» تامین می شود. قدرت در اندیشه های «هابز» از دل «روابط سیاسی و نظامی» بیرون می آید و در تبیین‌های «جان لاک»، از طریق عقل از دل روابط اقتصادی و اخلاق لیبرالیستیِ مالکیت آشکار می شود. در دوران اخیر نیز شخصیت هایی مثل «آلوین تافلر» بر این باورند که این مهارت ها و دانش ها هستند که امکان حصول قدرت را فراهم می آورند. بنابراین می توان چنین جمع بندی کرد که «تولید قدرت» در کانون هستی شناسی عصر مدرنیته قرار دارد و فعالیت های علمی در واقع مجموع فعالیت هایی را در بردارد که امکان شناخت روابط قدرت و حصول آن را میسر و ممکن می نماید.
در مقابل اما در جهان سوم، خاورمیانه و شاید هم در جغرافیاهای ذهنی انتقادی خاص برخی صاحب نظران و نظریه پردازان براین باورند که نباید علم در مسیر قدرت قرار گیرد. این صاحب نظران براین اعتقادند که حوزه تولید علم مستقل است و فعالیت های شناختی را موضوعاتی مستقل می دانند و بر این باورند که نباید دانش و علم به حوزه قدرت وارد شود این اندیشمندان فکر می کنند در جهان غرب و دنیای پیشرفته حوزه علم و قدرت منفک از یکدیگر است و نباید میان آنها تداخل ایجاد شود.
به نظر می رسد در تبیین های فوق یک نوع تداخل و ابهام و پیچیدگی خاصی وجود دارد که این نوع اندیشمندان نتوانسته اند مرزهای دقیقی را بین «مساله»های اساسی خود ایجاد کنند؛ در این راستا میتوان گفت این متفکران نتوانسته اند مرزهای بین «قدرت» و «سلطه» را از هم تفکیک نمایند. چون در واقع غالبا این دو موضوع واجد هم پوشانی‌ هستند. یعنی چون قدرت در اختیار سلطه و نظام سلطه قرار دارد، به همین خاطر به جای نفی سلطه، خودِ قدرت نفی می‌گردد و دقیقا به همین خاطر است که اکثر تحلیل‌ها گرایش به سوی وضعیت های آنارشیک، بلاتکلیفی و بی موضعی دارد. کلیشهه ایی از مذموم بودن قدرت در ذهن ها شکل گرفته که در فضاهای گفتمانی جز تخریب نمی تواند ثمره ای داشته باشد.
دانشگاه ها و محافل علمی به جای آنکه وقت و انرژی خود را صرف تولید قدرت نمایند، این انرژی را در مسیر حمله به قدرت، تلف و هزینه می نمایند. شاید بخش قابل توجهی از فقدان رشد و پیشرفت و عقب ماندگی در این نوع حوزه های جغرافیایی ناشی از همین رویگردانی از موضوع قدرت است.
سوال اساسی در این بخش این است که بدون تولید قدرت چگونه میتوان پیشرفت داشت؟ اگر علم اقتصاد نتواند در حوزه خویش قدرت را تولید کند، چگونه می تواند زمینه‌های رشد و توسعه را پی ریزی کند؟ سرمایه بایستی سود حاصل کند و این فرآیندی است که در دنیای مدرن به آن تولید قدرت می گویند. تولید انبوه مسکن، ایجاد اشتغال برای بیکاران و تولید فناوری‌های جدید همگی بخشی از روند تولید قدرت در جوامع انسانی هستند. به همین خاطر تولید قدرت اقتصادی و یا هر نوع از قدرت، جزء الزامات حیات بشری است و انسانها نمی توانند از این هدف مهم انحراف نمایند.
اما مساله‌ای که وجود دارد و اتفاقا برای سالیان سال، دغدغه‌ اساسی کشورهای جهان سوم و مسلمانان بوده است و آن استفاده غیرمشروع از قدرت است. سلطه، همان استفاده غیرمشروع از قدرت است. «استعمار» آشناترین کلید واژه ای است که نظام سلطه را تداعی می نماید؛ بدین معنا که تولید قدرت در خدمت نظام سلطه قرار می‌گیرد و نظام سلطه برنامه جامع و راهبردی خود را از طریق استثمار برای حداکثری نمودن قدرت پیش برده است.
اتفاقا رهبران سیاسی جهان سوم و مسلمانان در دوره های معاصر با تبیین ایدئولوژی های خویش دو هدف مهم را در پیش گرفته اند؛ هدف اول این بوده است که جوامع خود را به سمتی سوق دهند که بتوانند قدرت تولید کنند و انحصار تولید قدرت در اختیار استعمارگران نباشد که از این منظر تحصیل «دانش» به معنای «امکان تولید قدرت» در زمینه های مختلف یکی از مهمترین مسائل این جوامع بوده است و هدف دوم «رهاسازی قدرت تولید شده» از دست نظام سلطه و قراردادن آن در امتداد اهداف اخلاقی می باشد. قدرت برای حیات بشری نیاز است و نمی توان آن را نادیده گرفت اما این قدرت بایستی در مسیر مشروع یعنی «برحق» به کار برده شود.

آصف حاجی زاده

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.