اگر نتوانیم توسعه پیدا کنیم قافیه را باخته ایم

0 ۴۶۴

گزارش نشست خانه مدیران با حضور دکتر محمدعلی محمدی
مدیرعامل سازمان مدیریت صنعتی با عنوان تحلیل وضعیت بهره وری کشور

 

بسم الله الرحمن الرحیم. خیلی خوشحالم که امروز در جمع شما دوستان عزیز، بحث بسیار مهمی تحت عنوانِ « بررسی و تحلیل وضعیت بهره وری در کشور » را مطرح می کنیم. خوشحالیم کشور ما به سمتی رفته که موضوع بهره وری به یک موضوع جدی در آن تبدیل شده است.

دنیا سال هاست به اهمیت بهره وری پی برده است!

موضوعِ کیفیت، بهره وری و بستر توان رقابت پذیری، بحث هایی بود که پیش‌تر آن طور که باید و شاید جدی گرفته نمی شد. ولی الحمدلله اکنون شرایط به نحوی پیش رفته که یکی از راه های اساسی برای اینکه ما بتوانیم موفق شویم، بهره وری تشخیص داده شده است. اگرچه دنیا سال هاست این موضوع را تشخیص داده است؛ دنیا از اول، راه درست را تشخیص داده است. اما ما متأسفانه به دلیل وفور نعمتِ حاصل از فروش منابع طبیعی، غرق بودیم، هیچ وقت احساس توجه به درست مصرف کردن منابع ملی خود نداشتیم. بهره وری در زندگی ما انسان ها، مایه بقاء و حیات است و ربط مستقیمی به تفاوت انسان‌های موفق و ناموفق، سازمان های موفق و ناموفق و کشورهای موفق و ناموفق می یابد. به همین دلیل، من در خلال عرایضم، خواهم گفت که انسان ها، شرکت ها و کشورها چگونه می‌توانند راه درست را تشخیص بدهند تا به رستگاری برسند.
طبیعتاً بحث توجه به موضوع بهره وری، در کشورهای توسعه یافته، چندین برابر کشورهای درحال توسعه و توسعه نیافته است. به طور کلی، یکی از پارامترها یا سنجه هایی که مربوط به ارزیابی بهره وری در یک کشور است، Per Capita یا شاخص تولید ناخالص داخلی سرانه است. تولید ناخالص داخلی سرانه، حاصل تقسیم GDP به متوسط جمعیت است. تولید ناخالص داخلی، ارزش تولید ناخالص داخلی به متوسط جمعیت یک کشور است. به عبارتی دیگر، این پارامتر، به درآمد سرانه اشاره می کند. میزان درآمد سرانه یک کشور، یکی از مبانی ارزیابی عملکرد برای یک جامعه است. یکی از معیارهای ارزیابی کیفیت بهره وری کشورها، نحوه حصول تولید ناخالص داخلی است. در صورتی که عمده‌ی تولید ناخالص داخلیِ یک کشور، از فروش منابع طبیعی به دست آمده باشد؛ مثل نفت، گاز، شِمشِ طلا، در این صورت جایگاه آن کشور در طبقه بندی جهانی بالا خواهد بود. ولی الزاماً در رتبه بندی بهره وری جایگاه بالایی نخواهد بود. لذا، یکی از معیارهای رتبه بندی کشورها، درآمدِ سرانه است. درآمد سرانه، هم چنین متوسط سطح رفاه یک کشور را نشان می دهد. یعنی هر اندازه این عدد بزرگ باشد، نشان می دهد که مردم آن جامعه از رفاه نسبیِ بالاتری برخوردار هستند. تولید ناخالص داخلی یا Per Capita یا GDP یعنی به طور متوسط مردم یک کشور، در یک سال، چقدر درآمدسازی کرده اند. به عبارت دیگر، به طور متوسط، هر نفر، چقدر تولید و درآمدسازی کرده است. اصلاً بحث درآمدی که به جیب رفته است، مطرح نیست. بلکه مسأله این است که بدانیم مردم یک جامعه، به طور متوسط، در یک سال، از منابع و امکاناتی که در اختیار دارند، به چه کیفیتی استفاده کرده اند و یا میزان خلق ارزش چقدر بوده است.
همه کشورهای حوزه خلیج فارس، هم چون امارات، کویت و بحرین GDP بالایی دارند. این کشورها، اعداد خوبی را در GDP به خود اختصاص داده اند، ولی هیچ گاه به عنوان کشورهای بهره ور مطرح نبوده اند. اولین کشور بر اساس بهره وری در قاره آسیا، سنگاپور است. سنگاپور، بر اساس شاخص بهره وری، توانسته است به تولید سرانه بالایی برسد، نه صرفاً با فروش منابع. ژاپن و هنگ کنگ نیز پس از سنگاپور، در رتبه های بعدی قرار گرفته اند.

در صورتی که عمده‌ی تولید ناخالص داخلیِ یک کشور، از فروش منابع طبیعی به دست آمده باشد؛ مثل نفت، گاز، شِمشِ طلا، در این صورت جایگاه آن کشور در طبقه بندی جهانی بالا خواهد بود. ولی الزاماً در رتبه بندی بهره وری جایگاه بالایی نخواهد بود.

ژاپن، معجزه اقتصادی قرن بیستم لقب گرفته است. ژاپن توانسته است بعد از جنگ جهانی دوم پیشرفت شگفت آوری را تجربه کند و در سال 2016، با حدود 200 میلیارد دلار مابه التفاوت، سومین کشوری باشد که از لحاظ مازاد تجاری در دنیا مطرح است. کشورهای آلمان با 295 میلیارد دلار و چین با 245 میلیارد دلار مابه التفاوت، به ترتیب رتبه های اول و دوم را از لحاظ مازاد تجاری (صادرات بیش از واردات) در جهان دارند. همین اتفاق برای ژاپن، باعث شده لقب معجزه اقتصادی قرن بیستم را به خود بگیرد. آیا اگر ژاپن با 130 میلیون نفر جمعیت، به سراغ علم و فناوری نمی رفتند، بدون کشت هایدروپونیک، کشت بدون خاک، کشت زیر آب و امثالهم، می توانستند برای جامعه خود چنین پیشرفتی را رقم بزنند؟ طبیعتاً خیر.
آقای پیتر دراکر می گوید کشوری که در قاره آسیا انقلابی در بهره‌وری رقم زده است، کشور کره جنوبی است. کره ای ها در دهه 70، به شدت محتاج کار و اشتغال بودند. در قرن بیست ویکم، به اندازه تولید ناخالص داخلی ایران، صادرات داشتند. چرا دراکر می گوید انقلاب بهره وری در کره جنوبی رخ داده است؟ زیرا درآمد سرانه‌ی کره جنوبی با نزدیک 50 میلیون نفر جمعیت، بدون فروش یک بشکه نفت، با درآمد سرانه عربستان با 23 میلیون نفر جمعیت و فروش 8-7 بشکه نفت، برابری می کند. بهره وری، تفاوت این دو کشور است.


داستان توسعه مالزی با ماهاتیر محمد



سؤالی که برای خیلی ها ممکن است پیش بیاید این است که آیا یک دولت و یک فرد به اسم رئیس جمهور یا نخست وزیر، می تواند کشوری را متحول کند؟ بله. مورد تجربی این تحول، کشور مالزی است. آقای ماهاتیر محمد، در اوایل دهه 80، مسئولیت نخست وزیری مالزی را به عهده گرفت. در زمان ورود ایشان، 70% مردم مالزی، زیر خط فقر زندگی می‌کردند. کشور مالزی در دنیا عموماً ناشناخته بود، و آن هایی که این کشور را می شناختند، ذهنیت مثبتی نسبت به این کشور نداشتند. آقای ماهاتیر محمد جامعه مالزی را در چنین شرایطی تحویل می گیرد. ماهاتیر محمد چندین سال قبل از برعهده گرفتن این مسئولیت، اقدام به تیم سازی می کند. پس از 20 سال، از این مسئولیت کنار می رود. در زمان کناره گیری ماهاتیر محمد، 4% مردم مالزی زیر خط فقر بودند؛ یعنی در طی این دوره، این رقم از 70% به 4% می‌رسد. این 4% هم فاصله زیادی با خط فقر ندارند. جامعه مالزی در دنیا شناخته شده می شود. طوری که بسیاری از توریست های جهان، به سمت این کشور هجوم می آورند. اکنون در شرق آسیا، بعد از سنگاپور، مالزی رتبه دوم میزان گردشگر را به خود اختصاص داده است؛ کشوری که قدیمی ترین آثار باستانیِ آن صد سال عمر دارد. ماهاتیر محمد، منشاء تحولات اساسی در مالزی می شود. از جمله این تحولات می توان به ذهنیت مثبت جامعه جهانی در قبال این کشور و توسعه منابع انسانی اشاره کرد.
چگونه می شود با یک تیم، نظام مدیریتی کشوری متحول می شود و جامعه ای به توسعه و پیشرفت می رسد؟ هنگام کناره گیری ماهاتیر محمد، مردم اعتراض کردند و اعتقاد داشتند ماهاتیر محمد به عنوان پدر مالزیِ نوین نبایستی کناره گیری کند. ایشان یک پیام مدیریتی به مردم کشورش می دهند. آن پیام این بود که من برای مردم مالزی حرف جدید دیگری ندارم. من ایده‌ی دیگری ندارم که بتوانم جامعه مالزی را جلوتر ببرم. اجازه دهید دیگران که ایده های بهتر، جدیدتر و نوتری دارند بیایند و جامعه مالزی را پیش ببرند. اگر به من بسنده کنید، جامعه مالزی دیگر توسعه پیدا نمی کند. این، اوج شهامت یک انسان را به نمایش می گذارد.

اکنون ما مدیران جهان تراز می خواهیم. مدیرانی که بتوانند در سطح جهانی بازی کنند. در کسب وکار باید جهان تراز باشیم. حق خود را از اقتصاد دنیا، کسب وکار دنیا، بازارهای دنیا بستانیم.

از سوی دیگر، از نخست وزیر جدید، در مورد سیاست ها سؤال می کنند. ایشان نقدی به سیاست های آقای ماهاتیر محمد وارد می کند. می گوید اگر آقای ماهاتیر محمد، در مورد سیاست های توسعه و صادرات محصولات الکترونیک چنین کاری انجام می داد، صادرات محصولات الکترونیکی، به یک و نیم برابر می رسید. مردم مالزی این انتقاد را به آقای ماهاتیر محمد می رسانند و ایشان یک پاسخ ارزشمند مدیریتی می دهد و می گوید، حق با نخست وزیر مالزی است. انتقاد ایشان کاملاً درست و منطقی است. لیکن، مشکل این است که ما در اوایل دهه 90، عقل امروز ایشان را نداشتیم. این حرف، بعد از پانزده سال گفته می شود و این که ایشان فراموش کرده اند که عضو تیم بنده بوده اند. اگر آن زمان به عقلتان می رسید، ولی اقدامی نکردید، پس خیانت کار هستید. اگر به عقلتان نمی رسید و نگفتید، پس اکنون این انتقاد چه مفهومی دارد؟ درس های مدیریتی بسیاری در رفتار بزرگان وجود دارد. نه تنها قدرت آقای ماهاتیر محمد کاهش پیدا نکرد بلکه وجاهتش نیز افزایش پیدا کرد. ماهاتیر محمد در جمع بازرگانان اصفهان پیشنهاد می کند مدیریت جاذبه های توریستی استان اصفهان را به مالزی ها بسپارید و هر سال، به اندازه پول نفت، از آن ها پول بگیرید.


جایگاه ایران در ادبیات بهره وری ، نقش آفرینی در کسب وکار و در اقتصاد

دراکر می گوید در قرن بیستم، ارزشمندترین دارایی های یک سازمان، ابزار و تجهیزات تولید آن سازمان است. ولی در قرن جدید، ارزشمندترین دارایی های یک سازمان، کارکنان فرهیخته و بهره وری آن هاست. دیوید س.لندز نویسنده کتاب ثروت و فقر ملل، می گوید حدود 250 سال پیش، فاصله کم درآمدترین کشورها با پردرآمدترین کشورها، پنج برابر بود. یعنی بیش ترین درآمد، پنج برابر کم ترین درآمد بود. یعنی فاصله و شکاف بین جوامع، به اندازه پنج برابر بود. درحالی که امروز این فاصله، 400 برابر شده است. شکاف از کجا شروع شد؟ به اعتقاد دیوید س.لندز، شکاف بین کشورها از انقلاب صنعتی شروع شد. جایی که بعضی از کشورها با کاروان علم و فناوری همراه شدند و بعضی ها از این کاروان جا ماندند. بعضی ها سعی کردند از طریق توسعه‌ی علم و فناوری، بیش ترین ارزش را از منابع خود خلق کنند و بعضی ها این اصل را یاد نگرفتند و منابع طبیعی خود را هدر دادند. احمد سیف در کتاب «قرن نوزده، قرنِ گم شده ایران»آورده است، ما بهترین معدن فیروزه دنیا را در نیشابور ایران داریم که از لحاظ کیفیت، مشابه ندارد. ایران در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، کل این معادن را بدون محدودیت و به مبلغ بیست هزار تومان به انگلیسی ها اجاره داد تا هر آن چه خواستند استخراج کنند. این امر در چه دنیایی اتفاق افتاد؟ در دنیایی که از کم ترین منابع، بیش ترین ارزش افزوده را ایجاد می کردند. دنیایی که انقلاب صنعتی در آن اتفاق افتاده بود. دیوید س.لندز می گوید بسیاری از کشورها پشتوانه‌ی تمدنی بزرگ هم داشته اند، ولی نتوانستند راه درست را تشخیص دهند و در نیتجه این گسستِ عظیم ایجاد شد. نتیجه گیری ارزشمند دیوید س.لندز از دیدگاه بهره وری چنین است: در دنیای امروز، مالکیت منابع خیلی اهمیتی ندارد، بلکه حاکمیت و مدیریت منابع مهم است. می توان با یک مثال اقتصادی، این مسأله را روشن‌تر کرد. اگر بخواهید یک شِمشِ آهن را در بازار جهانی به فروش برسانید، قیمت آن پنج دلار خواهد بود. ولی اگر این شمش آهن را به نعل اسب تبدیل کنید، ارزش شمش تا ده و نیم دلار افزایش می یابد. به عبارتی، شما با یک فرآیند ساده، ارزش یک ماده ای را دو برابر کردید. و اگر بتوان این شمش آهن را به موادی هم چون سوزن ته گرد، سنجاق قفلی، سوزن خیاطی و امثالهم تبدیل کرد، ارزش آن به 2350 دلار صعود می کند. این مهم است که شما با شمش آهنِ خود چه می کنید؟
آفریقای جنوبی نزدیک 40% طلای دنیا را در اختیار دارد. از 42 هزار تُن طلای شناخته شده در دنیا، حدود 18 هزار تُن ازآنِ آفریقای جنوبی است. این کشور هر سال این طلا را تبدیل به شمش و صادر می کند. درآمد حاصل از صادرات طلا برای آفریقای جنوبی، 27.4% درآمد معدنی این کشور است. این کشور البته الماس نیز دارد. ولی درآمد سرانه این مردم، حدود 10 هزار دلار است. در بازار جهانی، آفریقای جنوبی را با طلا می شناسند یا ایتالیا را؟ ایتالیایی ها برنده بازی هستند. چرا؟ چون همان شمش را می گیرند، مصنوعات طلا می کنند و با قیمتی بالا می فروشند.
دنیا چهار انقلاب صنعتی را پشت سر گذاشت. انقلاب صنعتی اول، دوم، سوم و حالا انقلاب صنعتی چهارم. انقلاب صنعتی چهارم، یک تفاوت اساسی با انقلاب های قبلی دارد. انقلاب صنعتی اول که با بحث بخار و در واقع سیستم های ماشینی شروع شد و همین طور ادامه پیدا کرد تا آخرین انقلاب صنعتی که همان دیجیتالی شدن دنیاست. به خاطر پیشرفت های علم الکترونیک، مرز بین علوم برداشته شده است. تفاوت اساسی انقلاب های مذکور در این است که تا انقلاب صنعتی سومِ دنیا، رشد اقتصادی کشورها خطی بوده است، ولی در انقلاب صنعتی چهارم، رشد تولید و اقتصاد کشورها نَمایی شده است. به عبارتی، دیگر رشد خطی وجود ندارد و این اتفاق به شکل جهشی رخ می دهد.

توسعه

کشوری مانند هند که تا چندین سال پیش جزو کشورهای فقیر دنیا بود، هم اکنون به نهمین اقتصاد قدرتمند دنیا تبدیل شده است. این همان تفاوتِ قرن بیست و یکم با سایر قرن هاست. یعنی علم و فناوری، به شکل عجیبی کشورها را متحول می کند. اما سؤالی که برای اقتصاددانان نمایان شده، این است که چرا بعضی از کشورها نمی توانند خود را از دام توسعه نیافتگی رها کنند؟ چرا پاکستان همیشه پاکستان است؟ چرا بنگلادش همیشه بنگلادش است؟ چرا افغانستان همیشه افغانستان است؟ شرق آسیا متحول می شود ولی سریلانکا همان سریلانکا باقی می ماند؟
در دنیا یک مسابقه جدی شروع شده است. مسابقه ای به اسم مسابقه‌ی بهره وری. مسابقه‌ی ارزش آفرینی. بعضی از کشورها و بعضی از جوامع، هوشمندی و توان این را دارند که منابع جامعه را تلف نکنند و از این منابع، به میزانِ چندین برابر ارزش خلق کنند. چنین جوامعی بی‌شک مستحق، توسعه هستند. در مورد انسان ها نیز این چنین است. بعضی انسان‌ها به سانِ قیف می مانند. ورودی زیاد است اما از خروجی خبری نیست. این ها سربار جامعه هستند. دولت‌هایی نیز وجود دارند که به شکل قیف هستند. ورودی این نوع دولت ها بسیار بیش تر از خروجی است. فرهنگ کسب وکاری در آن حاکم نیست و نظامِ این نوع جوامع، نظام ناکارآمدی است.
جهت مطالعه ی ادامه این مقاله ، لطفا به صفحات 42 الی 47 ماهنامه مراجعه نمایید.توسعه

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.