داستان مشروطه

0 ۲,۳۹۳

وقتی مظفرالدین شاه قاجار، فرمان مشروطیت را در قالب نامه ای به صدراعظم (مشیرالدوله) امضا می کرد، هیچ تصوری از پیامدهای آن نداشت و نمی دانست با امضای آن سند، چه تحولی را در ایران به ثمر می نشاند. قصد او فقط پایان دادن به بست نشینی معترضان در حرم حضرت معصومه و تحصن گروهی دیگر از روحانیون و مردم در سفارت انگلیس بود که در اعتراض به رفتار عین الدوله و به توصیه آیت الله بهبهانی به آنجا پناهنده شده بودند. اما امضای آن سند تاریخی، مبارک ترین و سرنوشت سازترین رخداد در عالم سیاست، یعنی تقسیم قدرت، بود. نه تنها مظفرالدین شاه نمی دانست که چه می کند، ولیعهد جاه طلب و قدرت پرست او، محمدعلی میرزا هم نمی دانست که سلطنت قاجار با امضای فرمان مشروطیت، زیر بار چه تعهدی می رود و رخنه در دیوار قدرت، چه پیامدهایی دارد. به همین دلیل، او نیز پدر تاجدارش را به امضای فرمان مشروطیت تشویق کرد. اما وقتی خود به سلطنت رسید و بر تخت پادشاهی نشست و طعم قدرت را چشید، گفت: مشروطه بی مشروطه! سپس مجلس را به توپ های روسی بست، مشروطه خواهان را قلع و قمع کرد و به این بهانه که گروهی کثیر از علما و متدینان، مشروطه مشروعه می خواهند نه مشروطه فرنگی، از هیچ جنایتی فروگذار نکرد. سرانجام نیز به روسیه، پایتخت استبداد و دیکتاتوری در جهان، پناهنده شد.
مشروطه، با اعتراض به گرانی ارزاق و تعرفه های گمرک شروع شد. کسی که این اعتراضات ساده را به مطالبات سیاسی تبدیل کرد و از متحصنان خواست که درخواست های بیشتر و مهم تری را به دربار بفرستند، روحانی و بازرگان نواندیش و تجددخواه، میرزانصرالله ملک المتکلمین بود. او در دیدار با سران تحصن اول در شاه عبدالعظیم، از آنان خواست که به اخراج رئیس گمرک (مسیو نوز بلژیکی) قناعت نکنند و پیشنهاد تاسیس «مجلس مبعوثان ملت» به شاه بدهند؛ اما مردم و سران تحصن، از پیشنهاد او استقبال نکردند.
یک سال گذشت و متحصنان دیروز، هیچ اثری از تغییر رفتار شاه و دربار ندیدند. پس چاره ای دیگر اندیشیدند و برای تحصن دوباره به سوی حرم حضرت معصومه و سفارت انگلیس رفتند؛ اما این بار خواستار تغییرات ساختاری در حکومت شدند و یک صدا فریاد «عدالت خانه» و «مجلس شورا» سر دادند. چرا بست نشینان در تحصن اول با پیشنهاد میرزا نصرالله موافقت نکردند، اما در تحصن دوم، تشکیل مجلس و عدالت خانه، درخواست اصلی آنان بود؟ چون در تحصن اول، آنان درکی از ماهیت قدرت نداشتند و به همین دلیل، به قول و قرارهای شاه اعتماد کردند و از حرم حضرت عبد العظیم بیرون آمدند. آنان گمان می کردند که رعیت می تواند قدرت نامحدود و بی قید را مهار کند و از خودسری بازدارد؛ غافل از آنکه رعیت، رعیت است؛ اگرچه معترض و ناخرسند باشد، و شاه شاه است، اگرچه تعهدهای بسیار دهد. آن روز، نمی دانستند که اگر درخواست های خود را به «قانون» تبدیل نکنند و از جایگاه رعیتی به مقام شهروندی ارتقا نیابند، راه به جایی نمی برند. پس از یک سال، وقتی دیدند که شاه و دربار، همان شاه و همان دربار است، این بار در پی راهی بودند که برای صاحبان قدرت، چاره ای جز پاسداشت منافع ملی و حقوق شهروندی باقی نگذارند، و آن راه، تقسیم قدرت میان شاه و نمایندگان مردم در مجلس شورای ملی بود. حتی پس از آنکه شاه فرمان مشروطیت را امضا کرد و مجلس شورای ملی افتتاح شد، مشروطه خواهان همچنان نگران بودند که مبادا دوباره شاهان، هوس تک تازی کنند. پس به تدوین قانون اساسی مشروطیت و آزادی مطبوعات و تاسیس احزاب روی آوردند؛ احزابی که برخی از آن¬ها هنوز جزء مفاخر و مهم ترین احزاب سیاسی ایران و منطقه خاورمیانه در صد و بیست سال گذشته است.


پس زمینه های ذهنی مشروطیت

اقدام برای اصلاح ساختار حکومت در تاریخ معاصر ما با مشروطه آغاز شد. پیش از آن یا نصیحه الملوک بود یا سیاست نامه و یا حداکثر اعتراض به شخص حاکم، نه انتقاد از تئوری و ساختار حکومت او. اعتراض عمومی به حاکم نیز در وضعیتی بسیار خاص صورت می گرفت. حاکم می بایست مانند ضحاک از نژادی بیگانه(عرب) می بود و ظلم او به نهایت می رسید و جانشین نیز باید فره ایزدی می داشت و از نژاد شاهان پیشین می بود (فریدون) تا مردم به پا خیزند. سپس ریش و قیچی را به شاه نژاده می سپردند و خود به دکان آهنگری می رفتند (کاوه). مشروطه، نخستین و بلکه تنها جنبش ملی در ایران است که با ساختار و تئوری قدرت چالش کرد؛ یعنی مشکل را نه در حاکم، که در سازمان حکومت دید و خواست آن را اصلاح و مشروط کند.
زمینه ذهنی برای چنین چالشی با حکومت، از شکست شاه اسماعیل صفوی در جنگ چالدران پدیدار شد. پایان نکبت بار جنگ های ایران و روس و قراردادهای دلخراش گلستان و ترکمن چای نیز، آن را بارور کرد. شکست شاه اسماعیل در چالدران، شکست سپاهی از سپاه دیگر نبود؛ شکست تصوری خام از مناسبات جدید جهانی و فنون جنگی، از تصوری آگاه تر و به روزتر بود. می گویند علت پیروزی عثمانی ها در آن جنگ، کاربست ادوات جدید جنگی بود. درست است؛ ولی شاه اسماعیل هم می توانست توپ های جنگی را به کار بگیرد. هم کشورهای اروپایی به او پیشنهاد خرید سلاح های جدید را داده بودند و هم برخی سران قزلباش از او خواستند که با شمشیر به جنگ باروت نرویم و اگر می رویم، نخست با شبیخون، توپخانه دشمن را از کار بیندازیم (ر.ک: تاریخ عالم آرای عباسی، ج1، ص42). اما شاه اسماعیلِ بیست وهشت ساله، به دلیل احساس برخورداری از پشتوانه های معنوی و نیز به دلیل اعتقادی که به شیوه های سنتی جنگ داشت و غیر آن را در شان خود نمی دانست، منطق بشری جنگ را نپذیرفت. پس جنگ را باخت و سرانجام نیز از غصه همین شکست، در 37 سالگی دق مرگ شد. به قول مولوی:
تیغ چوبین را مبر در کارزار
بنگر اول، تا نگردد کار، زار
نصرالله فلسفی، در مقاله «جنگ چالدران» می نویسد: «شکست چالدران در اخلاق و رفتار شاه اسماعیل صفوی تاثیر فراوان کرد. خودخواهی و غرورش به نومیدی و ملال تبدیل شد. پس از آنکه از دشت چالدران به تبریز و از آنجا به درجزین رفت، آن شکست را ماتم گرفت. لباس سیاه پوشید و عمامه سیاه بر سر نهاد و دستور دارد که عموم سادات نیز سیاه پوشیدند» (مجله دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، «جنگ چالدران»، ص121). پیامدهای روحی، جانی و مادی جنگ چالدران برای شاه صفوی و مردم ایران، اکنون برای ما قابل تصور نیست. عثمانی ها پس از پیروزی در این جنگ، به تبریز آمدند و آنچه خواستند و توانستند، کردند. تبریز همان شهری بود که شش سال پیش از این، شاه اسماعیل در آن تاج¬گذاری کرده بود؛ در کمال غرور و هیبت شاهانه و احساس هم بستگی با نیروهای غیبی و برخورداری از امدادهای آسمانی.
جنگ های ایران و روس نیز دومین ضربه مهلک را به تصور ایرانیان از سلطنت مطلقه فرود آورد. بدین رو وقتی کار به گلستان و ترکمن چای رسید، دو رکن از ارکان سنت لرزید: نخست تفوّق اراده ملوکانه و دوم مرجعیت علمای طالب جنگ با بلاد کفر (ر.ک: رساله جهادیه).
این پس زمینه ها و نیز درخشش شمع های روشنفکری در گوشه وکنار کشور و آشنایی بازرگانان و دانش آموختگان ایرانی با نظام های گوناگون حکومت و همراهی روحانیون آگاه، تغییر را ناگزیر می کرد؛ تغییر قدرت مطلق به قدرت مشروط. در مطلع قرن بیستم میلادی، همه چیز برای اعتراض به «ساختار» حکومت فراهم شد و به جرقه ای نیاز داشت تا مهم ترین تحول تاریخ معاصر ایران آغاز شود. آن جرقه، گرانی ارزاق عمومی و ماجراهای پس از آن بود.


مشروطیت و مشروعیت

نهضت مشروطیت، چند مرحله را پشت سر گذاشت. در مرحله نخست که اوج آن تحصن در حرم شاه عبدالعظیم بود، خواسته هایی بیش از تاسیس عدالت خانه، ارزانی ارزاق و عزل علاءالدوله (فرماندار تهران) و مسیو نوز بلژیکی نداشت. تا روز آخر تحصن نیز سخن از مشروطیت و محدودیت قدرت شاهان و درباریان نبود. تقریبا همه روحانیون سرشناس پایتخت نیز موافق آن بودند. حتی برخی از شاهزادگان و درباریان با متحصنان همدلی و همراهی می کردند. اختلاف در میان معترضان از روزی آغاز شد که سخن از «مشروطه» و «پارلمان» و «تدوین قانون اساسی» به میان آمد. به واقع اختلاف در راه های رسیدن به عدالت و توسعه بود، نه در اصل آن. نزاع اصلی بر سر این بود که آیا گروهی از مردم حق دارند در جایی به نام مجلس شورای ملی جمع شوند و قانون تصویب کنند، یا قانون گذار شریعت است و مجری شاه. اگر کسی به رساله ها و لوایح مکتوب در عصر مشروطه مراجعه کند، درمی یابد که مخالفان مشروطه (طرفداران مشروعه)، تئوری سلطنت مطلقه را برای دین، مفیدتر می دانستند تا نظام پارلمانی. آنان می دانستند که پارلمان، مشروعیت خود را از مردم می گیرد ولی شاه هیچ منبع مشروعیتی جز علمای دین ندارد. بنابراین شاه را بهتر و آسان تر می توان مدیریت کرد تا مجلسی که در آن گروه های مختلف فکری و گرایش های گوناگون حضور دارند. تندروی ها و لجام گسیختگی های برخی از مشروطه خواهان و رسانه های نوظهور نیز بر بیم و هراس دینداران افزود. آنان می دیدند که عده ای هنجارشکنی می کنند و حتی آشکارا سخن از تغییر خط و زبان و دین می گویند. در آن سال های آشوب زده، دو صدا بیش از همه به گوش ها می رسید: صدای گروهی از مشروطه خواهان دین گریز و آشوب طلب، و صدای طرفداران مشروعه که مجلس و مطبوعات آزاد و انجمن های مردم نهاد را مقدمه حذف دین و روحانیت از مدار قدرت می دیدند. صدای ضعیف تر، ناله کسانی همچون آخوند خراسانی و میرزای نائینی و برخی روشنفکران معتدل بود که می خواستند میان مشروطه و شریعت، آشتی افکنند و کشور را هم از آشوب و هم از استبداد نجات دهند.
تندروی برخی از مشروطه خواهان و دست بالای مشروعه طلبان در پایتخت (خصوصا پس از اعدام شیخ فضل الله نوری)، همه دولت های مشروطه را ناتوان و زمین گیر کرد. ناتوانی دولت ها در اداره کشور به حدی بود که مردم اندک اندک بازگشت سلطنت مطلقه را آرزو کردند و زمینه برای ظهور رضاشاه فراهم شد. او اگرچه ساختار و قانون اساسی مشروطه را پذیرفت و در سال های نخست پادشاهی اش نیز کم وبیش به قانون اساسی مشروطه وفادار ماند، اما پارلمان قوی را برنمی تافت. سرانجام نیز بزرگ ترین اشتباه دوران سلطنتش را مرتکب شد و در جنگ جهانی دوم، طرف آلمان را گرفت. این اشتباه تاریخی رضاشاه که به سرنگونی او انجامید و به دولت انگلستان بهانه داد که وی را به آن سوی دنیا تبعید کند، در غیبت پارلمان قوی رخ داد. اگر مجلس شورای ملی در دوران سلطنت او به واقع برآمده از خرد جمعی بود، جلو چنین خطای آشکاری را می گرفت و سرنوشت ایران نیز به گونه ای دیگر رقم می خورد.
باری، نزاع اصلی در عصر مشروطیت بر سر مشروعیت بود. یک سو خواستار عرفی سازی مشروعیت در قالب پارلمان بود و در سوی دیگر، کسانی ایستاده بودند که مشروعیت حکومت را در سلطنت مطلقه شریعت مدار می دیدند. پیش از مشروطه، قانونگذار مطلق شاه بود؛ اما مشروطیت می خواست مشروعیت قوانین را به نهادی بسپارد که بیرون از اختیار شاه بود. روحانی بزرگ نجف، مرحوم آخوند خراسانی، ساختار جدید را حتی به نفع روحانیت و دین می دانست؛ اما مرحوم سید محمدکاظم یزدی طباطبایی (صاحب عروهالوثقی) در نجف و مرحوم شیح فضل الله نوری در تهران و پیروانشان، سازمان پیشین را بیشتر به نفع دین و دینداری می دانستند.


دوستان و دشمنان مشروطه

ایران با مشروطه وارد قرن بیستم شد؛ قرنی که در آن، جهان دوره روشنگری و انقلاب صنعتی را پشت سر گذاشته بود و مدرنیته را تجربه می کرد. مشروطه نیز آهسته و پیوسته، ایران را وارد دوره ای جدید می کرد. نخست، جلسات مشورتی را به دربار قاجار بُرد و سپس زمزمه عدالت خانه و مجلس شورای ملی را درانداخت و اند ک اندک تا تبعید پادشاه پیش رفت. نابختیاری ها – از جمله پیامدهای ویرانگر جنگ های جهانی اول و دوم – و نیز وضعیت فرهنگی ایرانیان، مشروطه را زمین گیر کرد؛ اما مشروطه با همان دست وپای شکسته اش، توانست جلو بسیاری از دیوانگی های قدرت مداران را بگیرد. کمترین توفیق مشروطه را می توان در تفاوت های ایران پهلوی با ایران قاجار دید.
مشروطیت را از چشم اندازهای مختلف دیده اند و دربارۀ آن کتاب ها نوشته اند. یکی از مهم ترین مباحث درباره نهضت مشروطه که بسیار راه گشا و کاربردی است، بازبینی دلایل مخالفان مشروطه است. مشروطه دو جبهه مخالف داشت: دربار و مشروعه خواهان. دلیل مخالفت درباریان روشن بود. اما دلایل مشروعه خواهان، متفاوت بود. مشکل اصلی آنان با مشروطه این بود که مردم حق ورود به عرصه قانون گذاری را ندارند. آنان نزدیک ترین شیوه و مدیریت کشور را همان شیوه شاهان قاجار می دانستند. کلمه «استبداد» اگر امروز بار منفی دارد، در صد و ده سال پیش، آرمان و مرام گروه بسیاری از مخالفان مشروطه بود. اینکه مرحوم آقابزرگ تهرانی در کتاب الذریعه، سید محمدکاظم یزدی طباطبایی را «رئیس المستبدین» می خواند، در قدح او نیست؛ زیرا آنان به آشکارترین وجه ممکن، طرفداری از سلطنت را وظیفه دینی خود می شماردند. این، همان نکته ای است که گروهی از نویسندگان و سخنرانان، به عمد یا به سهو، به آن اشاره نمی کنند. آنان می گویند مخالفان مشروطه، خواستار مشروطه مشروعه بودند؛ ولی نمی گویند که پیشنهاد عملی آنان، در واقع ادامه سلطنت به همان شیوه سابق بود. مخالفان مشروطه، سلطنت و بلکه هر حکومتی را فاسد می دانستند، اما می گفتند مشروطه «افسد» است و برای دفع افسد به فاسد، چاره ای جز رضایت به شیوه پیشین سلاطین قاجار نداریم. در ذهنیت مخالفان مشروطه، تقسیم قدرت میان شاه و مردم، مغلوب کردن قدرت شاه در مقابل قوانین بشری و پیمان های اجتماعی می بود. این عده فقط در یک صورت، با انقراض سلطنت قاجار موافق بودند و آن انتقال سلطنت به سلسله ای دیگر بود. اخلاف همین گروه، با تبدیل نظام سلطنتی به جمهوری در مجلس پنجم مخالفت کردند و خواستار ادامه سلطنت قاجار به رهبری ولی عهد احمدشاه (محمدحسن میرزا) شدند. این گروه، حتی تغییر سلطنت قاجار را به رژیم پهلوی، آنقدر مذموم نمی دانستند که تغییر سلطنت را به جمهوری، که پیشنهاد سردارسپه بود.
دوستان و دشمنان مشروطه


زنده باد مشروطه

 

مساله اصلی سیاست، قدرت است، و تفاوت سیاست ها و حکومت ها، در ساختاری است که به قدرت می دهند. به عبارت دیگر آنچه استبداد را از دموکراسی و دموکراسی را از الیگاریشی و الیگاریشی را از مشروطه و مشروطه را از سلطنت مطلقه جدا می کند، برنامه ای است که برای منبع قدرت و شیوه کاربست آن دارند. پیشنهاد مشروطه، حفظ نظام موجود منهای تمرکز قدرت در نقطه ای خاص بود. این راهبرد، از آنجا که در برابر قدرت مطلق و متمرکز می ایستد، طلیعه دموکراسی است؛ اما همان نیست. دموکراسی ارکان دیگری نیز دارد؛ از جمله انتخابیزه کردن همه منصب ها و سمت ها در همه قوا. مشروطه، همچون پرگاری است که یک پای ثابت دارد و یک پای گردنده. این دو پا در هم نمی پیچند و هر یک کار خود می کند. مشروطه، اگر ناقص الخلقه نباشد، از عهده مدیریت توسعه یافته ترین کشورها نیز برمی آید؛ چنانکه هم اکنون، بنا بر آمار رسمی سازمان ملل، هفت کشور از ده کشور توسعه یافته و مرفه جهان، با حکومت سلطنت مشروطه اداره می شوند.
مشروطه در ایران، اگرچه کالبد نظام حکومتی را تغییر داد، اما نتوانست روح استبداد را به بند بکشد. آماج نخست مشروطه، مهار قدرت و تقسیم شایسته آن بود؛ اما آنچه رخ داد، تقسیمی نامتوازن بود. مشروطه شکست نخورد؛ اما هنوز به مقصد نرسیده است. این ناتوانی و نارسی، بیش از هر چیز به روحیه ایرانی و تجربه های تاریخی او بازمی گردد. اگر آرمان مشروطه را تقسیم متوازن قدرت بدانیم، ما همچنان در عصر مشروطه خواهی به سر می بریم، و مشروطه، نه قطعه ای از تاریخ معاصر ما، که هنوز مهم ترین آرمان سیاسی ما است. پس زنده باد مشروطه.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.